حرف بزنید.

حرف زدن قدرت است ، لطفا حرف بزنید .

حرف بزنید.

حرف زدن قدرت است ، لطفا حرف بزنید .

۳ مطلب با موضوع «اندیشه» ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

  از لفور چه می‌دانیم؟

لفور بخشی از تاریخ ناشناخته ایران است.


     تاریخ لفور در کشور به روایت مورخان طبرستان به پیش از آریایی‌ها می‌رسد.
     لفور در حاکمیت اعراب دستخوش آشفتگی‌های بسیار شد و مردم این سرزمین در حاکمیت اعراب از خانه و کاشانه خود آواره و پراکنده شده‌اند و این صحرای سر سبز انسانی مدت‌ها از سکونت آدمی تهی شده است. مردم این سرزمین با اجبار به مناطق مختلف کشور کوچ داده شدند و مازیار حاکم وقت نیز به نحو مرموزی به مرگ محکوم شده است.
     با گذشت زمان اقوام جدیدی در لفور گردهم آمدند و لفور کنونی را پایه‌ریزی کردند تا لفورستان به کلی از تاریخ این کشور فراموش نشود. مردم لفور با دام‌داری و کشاورزی سنتی امور معیشتی خود را اداره می‌کنند. این مردم در دوره‌های مختلف به وفا و صمیمیت شهرت داشتند و همچنان زندگی به مثابه فطرت و طبیعت انسانی را دنبال می‌کنند.
     مردم لفور در طول تاریخ علاقه وافری به دین داشتند و در مقطعی از تاریخ از آقا سیدیوسف (درشیعه ده بابل ساکن بوده) که به سید آقا کوچک شهرت داشته دعوت کردند که در امور دینی آنان را رهبری کند و شریعت را به آنان بیاموزد. ایشان با پذیرش  و راه انداختن تعلیمات دینی بنای دینی خوبی را در لفور به یادگار گذاشته که این شیوه پس از او نیز ادامه یافته است.
     فرزند نامدار ایشان سید عبدالوهاب ادیانی به نشر فرهنگ اسلامی پرداخته و در گردهم آوردن اقوام مختلف نقش مؤثری داشته است. سید بزرگ نفوذ بسیاری در میان مردم داشته و آنان کرامات بسیاری از ایشان نقل کردند که خود نشان از طی منازل روحانی سید بزرگ داشته است.
     نفوذ روحانی ایشان در میان مردم موجب شد که به سید قدسی شهرت یابند. شاید راز این نفوذ آن بود که ایشان بهره‌ای از عرفان قدسی داشته است.
     سید آقا کوچک و سید عبدالوهاب در نوسازی لفور نقش اساسی داشته‌اند. این نقش به بنیان‌های فکری و علمی و دینی مربوط می‌شود که امروزه تأثیر عملی خود را نشان داده است. تا جایی که لفور امروز به قطب علمی و فرهنگی و حتی فکری استان مازندران تبدیل شده است.
     با وجود این لازم است لفور را دوباره بشناسیم و بدانیم که لفورستان جدید با فرهنگ ناب اسلامی و بدور از جریان‌های سیاسی پیوند یافته است.

نویسنده : سید یونس ادیانی

منبع :http://www.adyani.ir

  • محسن گرگانی
  • ۱
  • ۰

گفت وگوی «حسن عباسی» با مجله ی دنیای تصویر در مورد مافیا، کاپیتالیسم و «پدرخوانده»


* ساخت قسمت نخست «پدرخوانده» در اوایل دهه ۱۹۷۰ متأثر از چه شرایطی بود؟
یعنی آیا ساخت این فیلم یک تخیل صرف نسبت به پدید‌های بی‌زمان و بی‌مکان بود یا عوامل محیطی – اجتماعی در آن مؤثر بود؟

- فیلم «پدرخوانده»، در شرایطی ساخته شد که چهره‌ مافیا در عرصه افکار عمومی‌آمریکا به مرور از پشت نقاب خارج می‌شد. یکی از مافیاهای شناخته شده آمریکا در این مبحث، همان شاخه «لاکوزانوسترا» مافیای ایتالیاست. همان «لاکوزا نوسترا»، که به مرور در همه کشورهای لیبرال، شاخه مستقل یافت و از فرانسه تا کره جنوبی و از ژاپن تا تایوان بسط پیدا کرد. برای نمونه در ژاپن،با نام «یاکوزا» شناخته شد و پس از فیلم «پدرخوانده»، فیلم سینمایی معروف «یاکوزا» نیز ساخته شد. در ادبیات سیاسی – اجتماعی آمریکا، مافیا «یاکوزا نوسترا، به «سندیکای جنایت» معروف است.

* نسبت آمریکا با مافیا که اصالتاً پدیدهای ایتالیایی و لاتین است چگونه رقم خورد؟ آیا برای آن می‌توان تاریخ مشخصی را متصور بود؟
- بله! ورود ایتالیایی‌ها اهل سیسیل به آمریکا در قرن نوزدهم، سرآغاز انتقال برخی قبیله‌‌های سیسیلی به آمریکا بود. ایتالیایی‌های کاتولیک در سیسیل، نظام قبیله‌ای و تبارگرا را به عنوان مؤلفه‌ بقاء اجتماعی خود در انتقال از عصر فئودالیسم به عصر کاپیتالیسم حفظ نمودند. مافیای سیسیل حاصل توجه به این مؤلفه بود. ارزش قدرت اجتماعی خانواده پدرسالار، که در نسبت با قدرت سیاسی – اجتماعی مرکزی، یعنی دولت، از اولویت جدی برای مردم سیسیل برخوردار بود، به مرور در فرهنگ آنان نهادینه شد. قرن نوزدهم، قرن قدرت‌گیری دولت ملی مدرن مبتنی بر ناسیونالیسم در جوامع غربی بود و این پدیده نو با معارضان گستردهای در جوامع کاتولیک،ارتدوکس و پروتستان مواجه بود.
در ایتالیا، مافیا ارزش‌های قدرت اجتماعی خانواده پدرسالار را به قدرت دولت مقدم می‌شمرد، و در روسیه آن زمان، جریان آنارشیست‌ها که یک سر آن به تولستوی می‌رسید، نفی دولت را در نسبت با نهادهای شبه فئودالی، جستجو می‌کردند. در دهه ۱۹۲۰ آمریکا که به رکود عظیم اقتصادی منتج شد، همگرایی خانوادگی و واگرایی از دولت، در اداره حوزه فردی و عمومی‌خود، به اوج رسید. در چنین شرایطی، شکل‌گیری خانواده‌های جرم و جنایت، طبیعی به نظر می‌رسد. مظهر گنگستریسم این دوره، «آل کاپون» است. وی و گروه تحت امر او، قاچاق مشروبات الکلی را در دهه ۳۰-۱۹۲۰ با استفاده از ضعف دولت فدرال آمریکا، به تجارت پرسود خود تبدیل کرده و موانع موجود بر سر راه خود را با خشونت و ترور برمی‌چینند.
چهره شاخص تاریخ مافیای آمریکا در این دوره «لوکی لوسیانو» است. لوسیانو در ۱۹۲۶ به اتهام تقلب در امور مالیاتی دستگیر و زندانی شد. اما سرویس اطلاعاتی نیروی دریایی آمریکا به او نزدیک شد و در مقابل ایجاد شرایط زندان مناسب‌تر برای او، از توان و نفوذ و نیروهای لوسیانو، در کنترل سندیکاهای کارگری کارکنان بنادر راستای سیاست‌های دولت آمریکا، استفاده کرد. در آن دوران، نفوذ روانی کمونیسم در محیط‌های کارگری آمریکا از یک سو و تأثیر جنبش فاشیستی ایتالیا، بر کارگران ایتالیایی شاغل در بنادر آمریکا، که به نحو تأثیرگذاری،‌ در قالب اعتراض و اعتصاب، به فلج اقتصادی آمریکا در واردات و صادرات دریایی نزدیک شده بودند، از سوی دیگر، دولت آمریکا را به چاره‌جویی واداشت. مافیای آمریکا، به سرکردگی لوسیانو، نقش مهمی‌را در این عرصه ایفا کرد. لوسیانو به مدت بیست سال، از سال ۱۹۲۶ تا ۱۹۴۶ در یک زندان راحت، دوره محکومیت خود را گذرانده و همکاری‌های سیاسی – امنیتی عظیمی‌با دستگاه‌های امنیتی آمریکا انجام داد و عملاً مافیای آمریکا را در خدمت دولت فدرال درآورد. در ۱۹۴۶ به دلیل این همکاری‌ها، محکومیت او بخشیده شد و از آمریکا به ایتالیا تبعیدگردید. او تا سال ۱۹۶۲ که در ناپل ایتالیا مرد، شبکه گسترده‌ قاچاق مواد مخدر در ایتالیا و شمال مدیترانه را اداره می‌کرد. مهم‌ترین خدمت مافیا در سیاست خارجی به آمریکا، در طول جنگ دوم جهانی بود. لوسیانو، از زندان، از طریق مأموران سازمان سیا که ‌آن زمان سازمان OSS نامیده می‌شد، معاون خود «ویتو ژنووز» را به سیسیل اعزام کرد و او با همکاری رئیس مافیای سیسیل یعنی «دون کالوژ روسینی» ضمن گردآوری اطلاعات از نیروهای موسولینی و هیتلر، با جذب تجهیز اعضای مافیا در سیسیل و ایتالیا، زمینه را برای پیاده شدن نیروهای چترباز و تفنگداران دریایی آمریکا در سیسیل و ایتالیا مساعد کردند. در ژوئیه ۱۹۴۳ نیروهای آمریکا درسیسیل پیاده شدند و تانک‌ها و هواپیماهای آمریکایی، کنار ستاره پنج پر نقش بسته بر روی خود، از حرف انگلیسی «ال» به رنگ سیاه در متن زردرنگ بدنه استفاده می‌کردند که از حرف ابتدای نام لوسیانو گرفته شده بود و به مردم سیسیل و جنوب ایتالیا اطمینان می‌داد که از همکاری لوسیانو برخور دارند.

مافیای آمریکا در دهه ۱۹۶۰ شرایط داخلی و خارجی ویژه‌ای را می‌گذراند و مردم آمریکا از آن بیشتر می‌شنیدند. برای نمونه در عصر جان اف. کندی رئیس جمهور مقتول آمریکا در دهه ۱۹۶۰ در مطبوعات، نام مثلث جان اف. کندی، فرانک سیناترا - خواننده و هنرپیشه‌ معروف آمریکایی – وجیانکانا، حول زندی به نام «جودیت ایکسنر» را برملا کردند. جودیت ایکسز رفیقه مشترک کندی، سیناترا و جیانکانا بود. این رابطه به قبل از آغاز ریاست جمهوری کندی برمی‌گشت. ضلع سوم این مثلث، مسئله‌ساز شد: جیانکانا.
او که یک گنگستر شیکاگویی بود، بخشی از مافیا را در آمریکا مدیریت می‌کرد که شبکه قمارخانه‌ها، روسپی‌خانه‌های کوبا و فلوریدا را با کمک «سانتو ترافیکانت» رئیس کوزانوسترای کوبا، تحت کنترل خود داشتند. آن‌ها از انقلاب کوبا صدمه دیده بودند و لذا به همکاری با سازمان سیا برای ترور فیدل کاسترو پرداختند که علی‌رغم یازده بار اقدام به ترور کاسترو از سوی سیا و مافیای آمریکا به مدیریت جیانکانا، این اقدامات ناموفق بودند.

قضایای مثلث کندی، سیناترا، جیانکانا، حول رفیقه فاسد مشترکی به نام ایکسز، تا پس از ترور کندی ادامه داشت. سیناترا، هنرپیشیه زن – باره و قماربازی بود که به این روابط و مناسبات شهره بود. حتی ثریا همسر شاه ایران پس از طلاق از محمدرضا پهلوی، مدتی رفیقه سیناترا بود. اما برای افکار عمومی‌آمریکا، که به ویژه پس از ترور کندی، با او همنوایی داشت، وجود یک چهره مافیایی مانند جیانکانا، به علامت سؤال بدل شده بود. پرسش این بود: آیا مافیا و به ویژه جیانکانا، از طریق رفیقه مشترک خود با کندی، یعنی ایکسز، شخص رئیس جمهور آمریکا را در چنگ خود داشته‌اند و به سیاست‌های کشور آمریکا جهت می‌داده‌اند؟ این پرسش هفت سال تحقیق را در سنای آمریکا در پی داشت و در واسط دسامبر ۱۹۷۵ گزارش آن توسط سناتور چرچ منتشر شد که به «گزارش چرچ» مشهور گردید. سروصدا به ویژه از سوی نیویورک تایمز بالا گرفت و آن زن یعنی ایکسزکه در آن زمان ۴۱ ساله بود مجبور به برگزاری یک کنفرانس مطبوعاتی شد و روابط پشت پرده خود با کندی و مافیا را برملا کرد. او اذعان کرد که در ۲۶ سالگی از طریق یک دلال محبت یعنی سیناترا به کندی معرفی شده و همان زمان سیناترا او را در یک مهمانی شبانه در «میامی‌بیچ» به جیانکانا معرفی کرده است. او در کنفرانس اذعان نمود که رابطه مشترک او با کندی و جیانکانا، سال‌ها ادامه داشته است. مردم آمریکا از شنیدن اخبار نفوذ مافیا در هیئت حاکمه آمریکا، پرسش‌های گوناگونی را مطرح است.
در سندیکای جرائم سازمان یافته از دید پلیس‌ها در علوم انتظامی، چهار سطح وجود دارد. سطح جرائم سازمان یافته نانو آلیاژی یا جرائم خرد. این سطح را می‌توان از گروه‌های گنگستری خرد انتظار داشت. سطح دوم، سط جرائم سازمان یافته میکرو آلیاژی است. گروه‌های تبهکاری در حد شبکه‌های قاچاق مواد مخدر در این حوزه‌اند. سطح سوم، سطح جرائم سازمان یافته ماکرو آلیاژی است. این سطح نازل مافیاست.
سطح چهارم، سطح جرائم سازمان یافته سوپرآلیاژی است، که این سطح، در واقع سطح کلان مافیاست. اقدامات مافیا دو سطح جرائم کلان و ابرجرائم را با آلیاژ بالای قانون‌گریزی در برمی‌گیرد. واقعه فساد مالی ۳۰۰۰ میلیاردی اخیر در ایران در سطح سوم است.
عمق عمل مافیا و شکل‌گیری جرائم سازمان یافته در هر جامعه‌، بستگی به عمق و ضریف نفوذ سرمایه‌گرایی و سرمایه‌داری در آن جامعه دارد.

* خوب! با مافیا آشنا شدیم و زمینه اجتماعی و تاریخی ساخت فیلم «پدرخوانده» را دیدیم. تاثیر فیلم «پدرخوانده» بر سیاست‌ها در سراسر جهان، در بیش از سه دهه‌ گذشته را چگونه می‌بینید؟ بهتر است بپرسم آیا فیلم «پدرخوانده» در حوزه‌های سیاسی – اجتماعی پس از خود، یک فیلم مولف و تاثیرگذار است؟
- دقیقا از دو زاویه می‌توان مؤلف بودن سینمای «پدرخوانده» را ارزیابی کرد، ابتدا در حوزه‌ قدرت و سیاست.مشهور است که صدام حسین، دیکتاتور معدوم بغداد، بسیار به فیلم «پدرخوانده» علاقه داشته است. لذا الهام‌بخشی سیاسی اجتماعی «پدرخوانده» در سراسر جهان حتی امروز، یکی از مظاهر تالیف اجتماعی آن است. واژه‌ «پدرخوانده» و ایفای نقش شخصیت «دون کورلئونه» با بازی ممتاز «مارلون براندو»، این کارکتر را به یک شخصیت مولف و الهام‌بخش تبدیل نمود. از سوی دیگر، می‌توان از زاویه‌ سرمایه اجتماعی Social capital به آن پرداخت، از دهه‌ ۱۹۶۰ فرسایش سرمایه‌ اجتماعی در کشورهای صنعتی به ویژه در غرب شدت گرفت، به گونه‌ای که از دهه‌ ۱۹۹۰ به این سو مقوله‌ سرمایه‌ اجتماعی به مسئله‌ اساسی اجتماعی آمریکا تبدیل شد. معروف است که گروه‌های گنگستری و همچنین مافیایی، از بالاترین ضریب سرمایه‌ اجتماعی برخوردارند، ارزش‌های درون گروهی که اعضای مافیا به آن پایبند هستند، همواره مورد رشک متخصصان تربیتی است، که چرا ارزش‌های اجتماعی عمومی‌اینگونه میان اعضای جامعه پایبندی ندارند.
شما صحنه‌ مواجهه‌ «رابرت دونیرو» در فیلم مخصصه را با اعضای گروه تبهکاری خود مقایسه کنید با میزان تقلید و پایبندی نیروهای پلیس تحت امر «آل پاچینو» و خانواده‌اش در همان فیلم، لذا در شرایطی که سرمایه‌ اجتماعی، گوهر کمیاب نظام‌های اجتماعی مدرن است، فیلمی‌که ارزش‌های درون‌گروهی در شکل غلیظ آن را نشان می‌دهد به سرعت به الگوی ارادی که از فقدان آن رنج می‌برند تبدیل می‌شود. پس فیلم «پدرخوانده» از این دو حیث در سه دهه‌ اخیر الهام‌بخش است و نقش آن به عنوان یک فیلم مؤلف و تاثیرگذار باقی خواهد ماند.

* این تاثیر در سینما چگونه بوده است؟
- پس از «پدرخوانده۱»، موج آثار گنگستری و مافیایی در سینما و تلویزیون غرب به حرکت درآمد.
در فرانسه، سیمای کنگستری و مافیایی با آثاری که در آن‌ها بازیگرانی همچون «آلن دلون» و «لینو ونتور» ایفای نقش می‌کردند، جایگاه ممتازی یافت. در سرزمین مافیا، یعنی سیسیل، فیلم معروف صد روز در پالرمو که داستان زندگی و مرگ یک سرتیپ ژاندارمری ایتالیا در مواجهه با مایای سیسیل است، یکی از نمونه‌های شخص این حوزه محسوب می‌شود. در ایتالیا، «فرانکو نرو» در سلسله آثاری ایفای نقش کرد که مافیا را در اعماق دستگاه قضایی این کشور ترسیم می‌کرد. فیلم «یاکوزا» اشاره‌ای به سیستم مافیای ژاپن بود. سیل فیلم‌های پلیسی در تلویزیون و سینمای جهان نیز خود واکنشی بود به این موج که از اقبال عمومی‌به موضوعات مافیایی استفاده کرده و نیروهای ضدمافیا را به تصویر درمی‌آورد. نمایش تصفیه حساب‌های درون‌گروهی شبکه‌های مافیایی، سپس مواجهه‌ نیروهای قانون با آن‌ها، مدت‌ها در دهه‌ ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ به دلمشغولی سینماگران تبدیل شد.
اخیرا سریال کره‌ای «میداس» را که درامی‌در حوزه‌ بورس است می‌دیدم. کره‌ای‌ها نیز که از وضع اقتصادی آشفته غرب تاثیر گرفته‌اند، همچون آمریکا که آثاری مانند: «وال‌استریت» (اولیور استون) را عرضه کرده‌اند.
تشریح عرصه و صحنه را در قالب یک سریال صورت داده‌اند. این سریال از دو فیلم تاثیر گرفته است: نسبت به وقایع بورس و سقوط آن، از فیلم دوگانه‌ «وال‌استریت» تاثیر پذیرفته و در حوزه‌ جابه‌جایی قدرت در خانواده، از فیلم «پدرخوانده» در سریال «میداس»، دعوا بر سر جانشینی یکی از شش نفر خواهر و برادر خانواده یکی از اشراف کره، با دپرشان است.

دختر بزرگ، که بورس‌باز مقتدری است وکیل خانواده را به شام دعوت می‌کند، از سرگرمی‌او می‌پرسد و او پاسخ می‌دهد که فیلم‌های قدیمی‌مانند «دکتر ژیواگو» و «پدرخوانده» را می‌بیند. دختر بورس‌باز خوشحال می‌شود و با هم در مورد فیلم «پدرخوانده» صحبت می‌کنند. در تمام سریال، نکات فیلم «پدرخوانده»، رمز، راز و نقشه‌ راه آن‌هاست و آن‌ها با جملات کلیدی «پدرخوانده» با یکدیگر صحبت می‌کنند. در بخشی از سریال، دختر بورس باز می‌گوید: «از صحنه‌ای از فیلم پدرخوانده خوش‌اش می‌آید که جانشین «دون کورلئونه» (مارلون براندو) به عنوان «پدرخوانده»، (آل‌پاچینوست) که هیچ ارتباطی با دنیای مافیا ندارد «مایکل کورلئونه» به خاطر لفظ قلم صحبت کردن با برادرش، می‌شود جانشین «کورلئونه» با سنگ انتقام، فکر کنم پدر من هم پسر دوم خودش را کاندیدا کند، اگر من بخواهم «دون کورلئونه» بشوم، یعنی «پدرخوانده»، فکر می‌کنی چه می‌شود؟ این که یک زن جانشین بشود!؟ آیا می‌توانی در این کار به من کمک کنی؟ تو دیالوگ فیلم «پدرخوانده» را در ذهن پدرم ایجاد کن. جمله‌ می‌خوام کاری کنم که نتونه قبول‌اش نکنه. با این کار منو در ذهن پدر وارد کن.»
از این موارد دیالوگ متعددی در این سریال شنیده می‌شود. پس تاثیر فیلم «پدرخوانده» همچنان در سینما و تلویزیون جهان، یک تاثیر جاری است.

سازنده‌ سریال کره‌ای مطمئن است مخاطب او «پدرخوانده» را می‌شناسد و لذا بر اسلوب آن دیالوگ‌نویسی می‌کند. در واقع، دو دلیل عمده در سینما و تلویزیون، برای اقبال به «پدرخوانده» در تنظیم خط تعلیق سناریو وجود دارد: ابتدا، مقوله‌ بحران جانشینی در یک خانواده‌ ثروت،قدرت، دوم، مقوله‌ همان سرمایه‌ اجتماعی و نمایش پایبندی یا عدم پایبندی به ارزش‌های درون‌گروهی این دو عنصر، موجب شده است که «پدرخوانده» را برای مخاطب امروزی همچنان مورد توجه ساخته است. البته بازی‌های ممتاز، سناریوی محکم و کارگردانی آن نیز عامل مهمی‌محسوب می‌شوند، اما نظر من بیشتر ناظر به محتوی و مضمون است والا عنوان آن یعنی «پدرخوانده» و موسیقی آن هر یک به تنهایی بالاترین قابلیت‌های هنری – رسانه‌‌ای هستند.

* شما «پدرخوانده» را به لحاظ سیاسی یک فیلم درون سیستمی‌می‌بینید، یا در برابر سیستم؟
- اگر منظور شما از سیستم، ناظم آمریکاست، این فیلم نمایش مناسبات و روابط یک خانواده، به مثابه چهره‌های مینیاتوری از نظام کاپیتالیستی و روابط درونی اجزاء آن است. «پدرخوانده‌» ابتدای دهه‌ ۱۹۷۰ با پدرخوانده‌ ۲۰۱۱ میداس در تلویزیون کره یک وجه مشترک ذاتی دارند: ترسیم مناسبات درونی جامعه کاپیتالیستی که در آن مالکیت خصوصی مطرح است و وارثان برای جانشینی در دستیابی به این مالکیت، به یکدیگر چنگ و دندان نشان داده و توطئه می‌چینند. تا سرمایه‌داری هست، فیلم «پدرخوانده» به عنوان یک اثر کلاسیک و یک مانیفست ایدئولوژی کاپیتالیسم، زنده است. لذا وجوه اخلاق کاتولیکی و اسطوره‌های لاتینی فیلم «پدرخوانده» ما را گول نزند. این دکترین اخلاق مافیایی که دوستت را نزدیک و دشمن‌ات را نزدیک‌تر نگهدار، از فلسفه‌ عدم اعتماد به عنوان اصل اساسی مافیا تبعیت می‌کند. این اصل، جزء لاینفک سیستم سرمایه‌گرایی است و از «پدرخوانده» اثری درون‌سیستمی‌ساخته است نه اثری علیه سیستم.

  • محسن گرگانی
  • ۱
  • ۰

بوی غربت غربی

متن زیر نوشته آقای رضا داوری اردکانی در هفته نامه پنجره شماره 235 می باشد.

بوی غربت غربی

دو نگاه به پدیده فرار مغزها

مهاجرت نخبگان یا فرار مغز‎ها امر ظاهرا ساده‎ای است. این مهاجرت همیشه در همه جا بوده است. هر وقت در هرجا دارالعلمی برپا بوده، دانشمندان و دانایان به آنجا می‎رفته‎اند اما تا زمان جدید قضیه کمتر رنگ سیاسی و فرهنگی می‎گرفته و حکومت‎ها به فکر جلب مهاجران یا جلوگیری از مهاجرت می‎افتاده‎اند. مهاجرت نخبگان از اوایل قرن بیستم آغاز شده و پس از جنگ دوم جهانی به‎صورت یک مسئله در روابط میان جهان توسع هیافته و جهان توسع هنیافته یا در حال توسعه درآمده است. در این مسئله از جهات گوناگون می‎توان نظر کرد. از یک وجه، اهل دانش در طلب علم به هرجا بروند رفتنشان ستوده و ستودنی است و اگر ترجیح می‎دهند در جایی بمانند که شرایط تحقیق و پژوهش فراهم‎تر است در حقیقت علم را ترجیح داده‎اند. از جهت دیگر دانشمندان و درس‎خواندگانی که از جهان فقیر توسعه نیافته به کشور‎های توسعه یافته می‎روند ثروت انسانی گران و گرانبهایی هستند که با هزینه بالنسبه هنگفت، در کشور فقیر خود پرورش یافته و رایگان در خدمت پیشرفت کشور‎های ثروتمند قرار می‎گیرند. به وجه اول که نگاه می‎کنیم مهاجرت دانشمندان را امری موجه و حتی اخلاقی می‎یابیم اما در وجه دوم نوعی بی‎تعادلی و حتی بی‎عدالتی و ظلم به چشم می‎خورد. مسائل و قضایایی که وجوه و جلوه‎‎های متضاد دارند غالبا درست طرح نشده‎اند. در مسئله مهاجرت نخبگان مشکل اخلاقی این است که کشور فقیر چرا باید برای کشور‎های ثروتمند نیروی انسانی تربیت کند و اگر این ظلم است باید برای آن چاره‎ای اندیشید اما کیست که این مشکل را چاره کند؟ البته اگر چاره‎ای باشد، این دولت و حکومت است که باید چاره‎ساز باشد ولی آیا این درد و دشواری را با تدبیر و به مدد سیاست، علاج و چاره می‎توان کرد؟ گفتیم که در دوره جدید کار سامان دادن علم، فرهنگ، آموزش، بهداشت، درمان، شغل، کسب‎وکار و حتی نظارت بر هنر‎ها به‎تدریج به سیاست سپرده شده است. فرار مغز‎ها و مهاجرت نخبگان را هم در زمره یکی از مسائل علم سیاست قرار داده‎اند و ظاهر حکومت‎ها باید برای آن چاره‎ای بیندیشند اما تجربه 50 سال اخیر حاکی از آن است که هیچ دولت و کشوری از عهده حل این مسئله برنیامده است. اگر فرار مغز‎ها یک مسئله سیاسی نباشد نباید توقع داشت سیاست از عهده حلش برآید؟ مسئله سیاسی را باید بتوان با تصمیم سیاسی حل کرد اما امر عمومی ای که در آن نمی‎توان تصمیم گرفت، سیاسی نیست بلکه شاید تاریخی باشد. فرار مغز‎ها یک حادثه تاریخی است و سیاست حادثه تاریخی را چگونه تغییر دهد؟ حادثه تاریخی چنان که گفتیم امر ملازم با زمان است. ما به دشواری می‎توانیم این معنی را درک کنیم که چرا فرار مغز‎ها سیاسی نیست و چگونه با زمان ما یعنی زمان توسعه نیافتگی ملازم شده است. سیر توسعه در کشور‎های توسعه نیافته معمولا هماهنگ و متناسب نیست و در جایی که شرایط فکری، روحی و مادی توسعه فراهم نباشد علم، تکنولوژی، فرهنگ و سیاست به‎نحو متناسب توسعه نمی‎یابد. جهان توسعه نیافته می‎تواند مدرسه و دانشگاه بسازد و جوانانش در داخل و خارج کشور دانش بیاموزند و دانشمند شوند اما به همان نسبت شاید نتواند تکنولوژی را توسعه دهد و نظم اداری کارآمد و توانا برقرار کند و حتی در علوم انسانی به مرتبه‎ای که در مهندسی و پزشکی می‎تواند احراز کند نمی‎رسد. در این صورت پیداست که به پژوهش هم کمتر نیاز دارد و اگر دانشمندش به پژوهش بپردازند حاصل بیشتر پژوهش‎ها را ناگزیر باید به زبان بین‎المللی گزارش کنند. پذیرفتن این وضع به‎عنوان یک امر عادی و معمولا مطلوب، گواه و نشانه جهان وطن بودن علم است. علم جهانی است. هرچند که خود جهانی دارد و آن جهان یکی از وطن‎های دانشمندان است. در جهان توسعه نیافته وطن علم قوام ندارد. کشور توسعه نیافته نمی‎داند به چه تعداد دانشمند نیاز دارد و به فرض اینکه بداند نمی‎تواند توسعه آموزش را در حد نیاز نگاه دارد. اکنون بیش از دو برابر دانشمندانی که در کشور به‎ کار علم، پژوهش، طراحی، درمان و راهبری سازمان‎های علمی تکنیکی اشتغال دارند در خارج از کشور به سر می‎برند و هر سال بر تعداد فارغ التحصیل‎های دوره‎‎های تکمیلی دانشگاه‎ها افزوده می‎شود که تعدادی از آن‎ها به خارج می‎روند و بهترین‎هایشان طبق انتخاب اصلح که در مقصد مهاجرتشان صورت می‎گیرد، مجبور به ماندن میشوند. سیاست این درد را نمی‎تواند درمان کند و در این باب گرفتار تناقض‎ها و تعارضهاست. اینکه دانشمندان ما در مجلات و نشریات علمی آثار و پژوهش‎های خود را عرضه کنند یک فضیلت است اما الزام دانشمندان به نوشتن مقاله در مجلات خارجی را می‎توان تایید ضمنی و البته نادانسته جواز مهاجرت دانشمندان دانست زیرا نتایج کار علمی در کشور به‎کار نمی‎آید و باید به خارج فرستاده شود. معنی‎اش این است که کشور به دانشمند و دانشش نیاز ندارد. اگر دانش را می‎توان صادر کرد چرا مهاجرت دانشمند را منع کنند، به‎خصوص که تشویق دانشمندان به ماندن در کشور از طریق تعارف و تشویق‎های لفظی و بی‎پشتوانه و سپس الزام آنان به نوشتن مقاله به زبان خارجی و ارسال به خارج گرچه در ظاهر نشانه اهتمام به علم و اهمیت دادن به آن است، تدبیر نیست. اگر بگویند علم جهانی است و بخل در آن روا نیست مطلب را درست درنیافته‎اند زیرا مقصود این نیست که روابط علمی با جهان قطع شود. این روابط هرچه بیشتر توسعه یابد غنیمت است اما اینکه از علم خود بهره نبریم و یک‎سره آن را به خارج بفرستیم هرچه باشد نامش رابطه علمی نیست. وقتی می‎گویند اگر اشتغال ایجاد شود و دانشمندان کار مناسب، درآمد کافی و آرامش خاطر و خیال داشته باشند از کشور نمی‎روند، مثل این است که بگویند اگر علم در اینجا مثل آنجا شود دانشمند از کشور نمی‎رود (و پیداست که اگر این شرایط فراهم باشد و باز هم دانشمند بخواهد از کشور برود، بهتر است که برود) اما این جمله کاملا به حل مسئله کمک نمی‎کند زیرا تکرارِ معلوم است و مفید هیچ معنایی نیست و اگر معنایی داشته باشد این است که باید وضعی کم و بیش نظیر و شبیه وضع جهان مهاجرپذیر پدید آورد. به این ترتیب حل مسئله فرار مغز‎ها به حل صد‎ها مسئله دشوار دیگر موکول می‎شود و این نه حل مسئله بلکه فرار از اندیشیدن و تدبیر است. صرف نظر از آنچه گفته شد آیا ما اکنون برای همه دانشمندان داوطلب خدمت در کشور شغل مناسب و وسایل رفاه و شرایط آسودگی تن و جان و خاطر آماده داریم یا می‎توانیم در کوتاهمدت این‎ها را فراهم کنیم؟ پیداست که پاسخ منفی است؛ فرض کنیم که فردا 20 هزار دانشمند ایرانی از خارج بیایند و داوطلب خدمت در کشور شوند. کشور به آن‎ها چه نیازی دارد و دانشگاه‎ها و مراکز علمی ـ پژوهشی چه پاسخی به آن‎ها می‎توانند بدهند. مسائل واقعی با اگر‎های بی‎وجه و بیجا حل نمی‎شود. در علم و منطق اگر‎ها ناظر به امکان هستند و نه موهوم صرف. تنها عیبش این است که حل مسئله مهاجرت دانشمندان، در آن موکول به حل همه مسائل می‎شود. در شرایطی که میلیون‎ها جوان تحصیلکرده بیکارند، ما چگونه بگوییم که اگر برای همه شغل و امنیت خاطر و تامین آینده فرزندان ایجاد کنیم مهاجرت متوقف می‎شود؟ در عمل فرهنگی و اجتماعی هم مثل قلمرو علم اگر‎ها باید ناظر به امکان‎ها باشند؛ یعنی وقتی حل مسئله مهاجرت نخبگان را به اشتغال و فراهم کردن آسایش خاطر آنان موکول می‎کنند باید شرایط امکان آن‎ها کم و بیش فراهم باشد و اگر این شرایط فراهم نیست، اگر را باید دور انداخت و کاش می‎توانستیم از شر این همه اگر که هر روز در حل مسائل خرج می‎کنیم ر‎ها شویم. 


 رضا داوری اردکانی

  • محسن گرگانی