حرف بزنید.

حرف زدن قدرت است ، لطفا حرف بزنید .

حرف بزنید.

حرف زدن قدرت است ، لطفا حرف بزنید .

۱۵ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

در این پست فیلمنامه و مشخصات فیلم پدر خوانده 1 را قرار داده ایم .


لینک دانلود فیلمنامه پدر خوانده 1


داستان
فیلم در جشن عروسی کانی، دختر دون ویتو کورلئونه، با کارلو ریزی در لانگ بیچ نیویورک، لانگ آیلند در اواخر تابستان ۱۹۴۵ شروع می‌شود. وقت پدرخوانده برای شنیدن خواهش‌های دوستان و زیردستان چاپلوس پر شده‌است. یکی از این خواهش‌ها را پسرخوانده‌ی او، جانی فونتین خواننده (که گویی شخصیت او از فرانک سیناترا الهام گرفته شده‌است) مطرح می‌کند. او به نفوذ کورلئونه برای گرفتن یک نقش در فیلمی که توسط جک ولتز تهیه می‌شود، احتیاج دارد. دون کورلئونه به او اطمینان خاطر می‌دهد که همه چیز را درست کند.

در این میان، مایکل، کوچک‌ترین پسر دون، از خدمتش در جنگ جهانی دوم بازگشته‌است و به همراه دوست دخترش وارد جشن عروسی می‌شوند. کمی بعد وکیل خانواده، تام هاگن، وارد فیلم می‌شود. او بی خانمانی آلمانی-ایرلندی و دوست سانی، پسر بزرگ دون کورلئونه، بوده‌است. دون، هاگن را در کودکی به خانه آورده و مانند پسر خودش او را بزرگ کرده‌است. حال در بزرگسالی او وکیل شخصی و محرم اسرار خانواده‌است.

بعد از جشن، هاگن به هالیوود می‌رود و از رئیس استودیو، ولتز، می‌خواهد که فونتان را در فیلم به بازی بخواند. هاگن از طرف دون کورلئونه به ولتز برای پایان دادن به اعتصاب کاری که در حال از هم گسیختن استودیو بود، پیشنهاد کمک می‌دهد و اضافه می‌کند که دون لطف او را تا ابد فراموش نخواهد کرد. این خدمت دون در ازای واگذاری نقش کلیدی فیلم به فونتان است. ولتز که هنوز از فونتان به خاطر رابطه‌اش با هنرپیشه‌ی جوانی که وی برای شکوفایی و موفقیتش وقت و پول زیادی صرف کرده بود، بسیار عصبانی است، این پیشنهاد را نمی‌پذیرد. ولتز فونتان را به این خاطر سرزنش می‌کند که باعث شده بود این هنرپیشه‌ی آینده‌دار قبل از آن‌که توسط او به یک ستاره تبدیل شود از دستش در برود و غضبناک هاگن را از منزلش بیرون می‌کند. صبح روز بعد، وقتی که ولتز از خواب برمی خیزد، سر بریده‌ی اسب اصیلش را در تخت‌خواب خود می‌بیند.

وقتی که تام به نیویورک برمی‌گردد، خانواده در حال معامله با ویرجیل سولوتزوی ترک، یک دلال با نفوذ هروئین، هستند. سولوتزو از دون کورلئونه تقاضای حمایت سیاسی و یک میلیون دلار پول برای واردکردن عمده‌ی هروئین و پخش آن می‌کند. علی‌رغم قول سولوتزو مبنی بر برگشت خیلی خوب پول، دون کورلئونه وارد معامله نمی‌شود، اما سانی بی‌تجربه برخلاف پدرش به این معامله اظهار علاقه می‌کند.

لوکا براسی، گانگستر وفادار دون کورلئونه ماًمور جمع‌آوری اطلاعات از خانوادهٔ تاتاگلیا، از حامیان سولوتزو، می‌شود. او خیلی زود توسط آن‌ها کشته می‌شود. پس از امتناع دون کورلئونه، تام هاگن توسط سولوتزو دزدیده می‌شود. خود دون، اندکی پس از خرید میوه از یک دکه مورد حمله‌ی مسلحانه قرار می‌گیرد. با این تصور که دون کورلئونه از بین رفته‌است، سولوتزو هاگن را راضی می‌کند که به سانی همان پیشنهادی را بدهد که خود او قبلاً به پدرش داده بود. پس از آزادی هاگن، سانی از قبول پیشنهاد سرباز می‌زند و قول می‌دهد که برای تلافی سوء قصد به جان پدرش، که به هر نحو زنده مانده بود، با تمام قوا با تاتاگلیاها بجنگد. اکنون خانواده کورلئونه خود را برای جنگ شدید احتمالی با سایر خانواده‌ها نیز آماده می‌کند و سایر خانواده‌های مافیا برای جلوگیری از یک درگیری ویرانگر، علیه کورلئونه‌ها جبهه می‌گیرند. در حالی‌که کورلئونه‌ها جمع‌اند و تلاش می‌کنند با لوکا براسی تماس بگیرند، جلیقه براسی به دستشان می‌رسد، جلیقه‌ای که دور یک ماهی مرده پیچیده شده‌است: یک پیغام سیسیلی (لوکا براسی با ماهی‌ها خوابیده).

مایکل که در تجارت خانواده وارد نشده‌است و خانواده‌های دیگر او را به چشم یک غیرنظامی می‌بینند برای عیادت پدرش به بیمارستان می‌رود. ولی هیچ اثری از افراد پدرش که باید برای محافظت از او کشیک بدهند، نمی‌بیند. بدین ترتیب متوجه می‌شود که برای شلیک مجدد به پدرش، دوباره برنامه‌ای ریخته شده‌است. مایکل با این‌که کمک خواسته، نگران این است که قبل از رسیدن کمک اتفاقی بیفتد مایکل، داماد انزوی شیرینی‌فروش را که برای ادای احترام به بیمارستان آمده بود به خدمت خود می‌گیرد. به او می‌گوید که بیرون بیمارستان در کنار او بایستد و تهدیدگرانه خود را مسلح جلوه دهد. بعد از مدتی ماشین‌های پلیس به سرکردگی سروان مک‌کلاسکی از راه می‌رسند. مایکل، مک‌کلاسکی را به آدم سولوتزو بودن متهم می‌کند، و او هم با یک مشت فک مایکل را می‌شکند. مایکل در عین بی‌گناهی در شرف دستگیری است که تام هاگن با کاراگاهان خصوصی از راه می‌رسد. آن‌ها حکمی از دادگاه مبنی بر حمل اسلحه دارند. مک کلاسگی صحنه را واگذار می‌کند و دون در امنیت قرار می‌گیرد.

در ادامه، مایکل داوطلب می‌شود که سولوتزو و محافظش، سروان مک‌کلاسکی را آشکارا با سولوتزو هم‌دست است از بین ببرد. آنها در یک رستوران با سولوتزو و مک کلاسکی یک نشست صلح ترتیب می‌دهند. مایکل با اسلحه‌ای که قبلاً با دستور سانی در پشت سیفون دستشویی مخفی شده، هر دوی آن‌ها را در آن‌جا می‌کشد.

از ترس دستگیرشدن قاتل، مایکل به سیسیل فرستاده می‌شود و آن‌جا تحت حمایت دن تماسینو، دوست قدیمی دون کورلئونه، قرار می‌گیرد. او در شهر کورلئونه، در حین قدم زدن با محافظانش، مسحور آپولونیای زیبا می‌شود و پس از یک معاشقه‌ی کوتاه او را به همسری می‌گیرد. در این خلال، در آمریکا، دون کورلئونه از بیمارستان به خانه می‌آید، و با شنیدن این‌که کشتن سولوتزو و مک‌کلاسی کار مایکل بوده، پریشان می‌شود. سانی به عنوان رهبر خانواده برادرش فردو را به لاس وگاس می‌فرستد تا با تجارت قمارخانه آشنا شود. در نیویورک، سانی تندمزاج شوهر خواهرش را به خاطر بدرفتاری با کانی، خواهر آبستنش، به شدت کتک می‌زند. پس از آن‌که کارلو، کانی را برای بار دوم کتک می‌زند، سانی به تنهایی برای انتقام‌جویی به دنبال او می‌افتد. در این حین دشمنان خانواده که در یک باجه عوارض راهداری کمین کرده‌اند سانی را به شکل فجیعی با ضرب گلوله‌های فراوان از پا در می‌آورند.

دون کورلئونه به جای ادامه انتقام جویی‌ها، در یک جلسه با سران پنج خانواده به ناچار با قاتلین پسر بزرگش دست داده و ترتیبی می‌دهد که پسر کوچکش بتواند در امنیت کامل به خانه برگردد. در سیسیل، مایکل آماده‌ی بازگشت به آمریکا می‌شود. قبل از حرکت، یک بمب در ماشین وی کار گذاشته می‌شود. اما به جای او، آپولونیا کشته می‌شود.

در جلسه‌ی سران خانواده‌های نیویورکی، دون درمی‌یابد که شخص پشت این جنگ‌ها و مرگ سانی، دون امیلیو بارزینی است، و نه فیلیپ تاتاگلیا. مایکل از سیسیل بر می‌گردد و با کی، دوست دختر سابقش، تماس می‌گیرد. می‌گوید که به او احتیاج دارد، پدرش به فعالیت خود خاتمه داده، و در طی پنج سال، خانواده کورلئونه کاملاً قانونی خواهد شد. اکنون در نبود سانی و به علت زرنگ نبودن فردو به اندازه‌ی کافی، مایکل مسئول خانواده شده‌است. مایکل عازم نوادا می‌شود. در لاس وگاس، در هتل-کازینویی که نیمی از سرمایه‌ی آن از کورلئونه‌هاست، و توسط مول گرین (شخصیتی که احتمالاً از باگزی سیگل الهام گرفته شده) اداره می‌شود، فردو، برادر مایکل از او استقبال می‌کند. میکایی مارکر دن، جانی فونتان را نیز فرامی‌خواند، و از او می‌خواهد که قراردادی را امضا کند که طی آن سالی چند مرتبه با کازینو در تماس جدی درآید، و همچنین از او خواهش می‌کند که دوستانش در هالیوود را هم به سوی کازینو سوق دهد. فونتان از فرصت پیش آمده برای تلافی لطف دون خوشحال می‌شود. مایکل درصدد است که تجارت روغن زیتون در نیویورک را رها کند و خانواده را به نوادا بیاورد. به مو گرین پیشنهاد خرید سهمش را می‌دهد. اما از آن‌جایی که گرین تصور می‌کند که کورلئونه‌ها ضعیف هستند، و او می‌تواند سهمش را به قیمت بهتری به بارزینی بفروشد، این پیشنهاد را با گستاخی رد می‌کند.

مایکل همراه همسرش، کی، و پسرش، آنتونیو، به خانه برمی‌گردد. در یکی از لطیف‌ترین صحنه‌های فیلم، ویتو کورلئونه متذکر می‌شود که دشمنان مایکل با تلاش برای ترتیب دادن یک نشست توسط آشنایان مورد اطمینان، درصدد کشتن او هستند و کسی که پیشنهاد این جلسه را می‌دهد قطعاً خائن است. در عین حال اعتراف می‌کند که همیشه امیدوار بوده که پسر کوچکش هیچگاه غرق تجارت خانواده نشود. کمی بعد، دون کورلئونه در حالیکه با نوه‌اش آنتونی در باغ بازی می‌کند، به دلیل سکته‌ی قلبی جان می‌سپارد. در مراسم خاکسپاری، کاپورژیم خانواده، تسیو به مایکل پیشنهاد یک نشست با دون بارزینی را در مرغزارهای تسیو می‌دهد، یعنی جایی که مایکل احساس امنیت کند. مایکل این پیشنهاد را می‌پذیرد، ولی به خیانت تسیو به خانواده پی می‌برد. مایکل تصمیم می‌گیرد تا قبل از تعمید خواهرزاده‌اش عازم حرکت نشود.

در ادامه مایکل ترتیب کشتن سران سایر خانواده‌ها را می‌دهد. روکو لامپونه، فیلیگ تاتاگلیا را ترور می‌کند. آل نری، امیلیو بارزینی را می‌کشد. پیتر کلمنزا به ویکتور استراسی شلیک می‌کند. ویلی ویسی، کارمین کونیو را به قتل می‌رساند. در همین خلال، مو گرین هم در لاس وگاس کشته می‌شود. این لحظه‌های نفس‌گیر آدمکشی‌ها به‌وسیله تدوین موازی با صحنه شرکت مایکل در مراسم مذهبی تعمید هم‌زمان شده‌است. وقتی که تسیو و تام هاگن آماده‌ی ترک جلسه می‌شوند، تعدادی از افراد هاگن، تسیو را محاصره می‌کنند و او را به داخل ماشین خود می‌آورند. او دیگر هرگز دیده نمی‌شود. تسیو در آخرین لحظات به تام می‌گوید: «به مایک بگو به خاطر کار بود. همیشه دوستش داشتم».

به دنبال ردیابی قتل سانی، مایکل به کارلو می‌رسد و او به نقشش در قتل اقرار می‌کند. مایکل می‌گوید که کارلو به لاس وگاس تبعید خواهد شد، ولی در ماشین توسط کلمنزا خفه می‌شود. در انتهای فیلم، کی می‌بیند که کلمنزا و روکو کاپرژیم جدید به مایکل ادای احترام می‌کنند، دستش را می‌بوسند و او را «دون کورلئونه» خطاب می‌کنند. در به روی او بسته می‌شود، و این در حالی است که مایکل دقیقاً همانی شده که پدرش نمی‌خواست.


مدت زمان       175 دقیقه
کارگردان     فرانسیس فورد کوپولا
تهیه‌کننده     آلبرت اس. رودی
نویسنده     ماریو پوزو فرانسیس فورد کوپولا
بازیگران
    مارلون براندو در نقش دون ویتو کورلئونه
    آل پاچینو در نقش مایکل کورلئونه
    جیمز کان در نقش سانی کورلئونه
    ریچارد اس. کاستلانو در نقش پیت کلمنزا

جوایز
    برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد برای مارلون براندو
    برنده جایزه اسکار بهترین فیلم
    برنده جایزه اسکار بهترین فیلم‌نامه اقتباسی برای فرانسیس فورد کوپولا و ماریو پوزو

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/2-The-Godfather/6-The-Godfather.jpg

  • محسن گرگانی
  • ۲
  • ۰

در این پست فیلمنامه و مشخصات فیلم تلقین (Inception) را قرار داده ایم .


لینک دانلود فیلمنامه تلقین (Inception)


داستان فیلم
دام کاب (لئوناردو دی‌کاپریو) یک دزد ماهر در استخراج اسرار ارزشمند مورد نیاز سازمان‌های جاسوسی و شرکت‌های تجاری و چندملیتی است. توانایی او در این است که هنگامی که دیگران در خواب هستند و ذهنشان در آسیب‌پذیرترین وضعیت است، اسرار کلیدی آنان را از درون رویاهایشان ربوده و در دنیای بیرون از خواب، این اسرار را به خریداران متقاضی عرضه می‌کند. او یک گروه چیره‌دست از روان‌کاوان و معماران زبردست دارد که همراه او مخفیانه وارد خواب‌های دیگران شده و سعی در کشف و ربودن اطلاعات دارند.

سایتو (کن واتانابه) یک سرمایه‌دار بزرگ ژاپنی است که به دنبال حذف رقیبان تجاری خود، بخصوص خانوادهٔ رابرت فیشر (کیلین مورفی) است. سایتو خود قبلاً مورد هجوم ناموفق تیم آقای کاب قرار گرفته بود و از توانایی آنها در شگفت است، پیشنهاد یک ماموریت ظاهراً ناممکن را به آقای کاب می‌دهد، و آن این است که به جای این که اسرار ذهن رابرت فیشر جوان را بدزدند، یک اندیشه را درون ذهن ناخودآگاه آقای فیشر بکارند [عنوان فیلم به صورت «تلقین»، «اشراق» و «الهام» نیز مطرح شده ولی منظور از واژهٔ Inception کاشتن و سرآغاز دادن به یک اندیشهٔ جدید در ضمیر ناخودآگاه است، طوری که میزبان، آن اندیشه را از خود پندارد.] و آن، اندیشهٔ متلاشی ساختن شرکت خودش و پدرش موریس فیشر (پیت پوستلتویت) بعد از مرگ پدرش است. سایتو در عوض قول می‌دهد که با نفوذی که در آمریکا دارد، کاب را از روی لیست سیاه دولت آمریکا بر دارد، تا او بتواند به آمریکا بازگشته و دو فرزند خویش را دوباره ببیند. کاب می‌پذیرد.

در روند فیلم هنگامی که کاب و آرتور در حال انتخاب و جمع‌آوری اعضای تیمشان هستند، بیننده متوجه می‌شود کاب به اتهام قتل همسر سابقش مال (ماریون کوتیار) در آمریکا تحت تعقیب است، در حالی که کاب به آریادنی (الن پیج) توضیح می‌دهد که مال خودکشی کرده است، زیرا این ایده که «دنیای حقیقی نیز واقعیت ندارد و باید با خودکشی از آن بیدار شد»، او را به مرز جنون کشیده بود.

سایتو، کاب، آرتور و تیم منتخبشان (یک معمار که فضای خواب را می‌سازد، یک داروگر که وظیفهٔ بیهوشی را بر عهده دارد، و یک جاعل هویت که قدرت تغییر چهره در خواب را دارد) جمعاً شش نفر، در یک برنامهٔ از قبل طراحی شده با استفاده از یک داروی بسیار قوی خواب آور، وارد خوابِ رابرت فیشر می‌شوند تا اندیشهٔ جدید را در ذهن او بکارند. اما آن چیزی که از آن خبر ندارند این است که رابرت فیشر از قبل در اصول محافظت از ضمیر ناخودآگاهِ خود تعلیم دیده بوده‌است، و لذا مقاومت سرسختانه‌ای از خود در خوابش به نمایش می‌گذارد. این مقاومت به صورت مقاومت مسلحانه در خیابان‌های لس آنجلس در خوابِ فیشر متجلی می‌شود. سایتو در این میان تیر می‌خورد و مجروح می‌شود،[ بر طبق قوانین در داستان، اگر شخصی درون خوابِ خود بمیرد، از خوابِ خود خارج می‌شود، و یا یک لایه در واقعیت بالاتر می‌رود. اما اگر درون خوابِ شخصی دیگر باشد و نتواند بدلایلی (همانند اثر داروهای خواب‌آور) بیدار شود، یک لایه فرو می‌رود، و ذهنش تقریباً در حالتی برزخ‌گونه (limbo) قرار می‌گیرد یعنی توانایی ساخت و کنترل رویا را در آن لایهٔ پایینی نخواهد داشت، زیرا تقریباً گذشتهٔ خود را از لایهٔ بالاتر فراموش می‌کند و فراموش می‌کند که در واقع در یک لایه عمیق‌تر از خواب قرار گرفته است؛ و مهمتر از همه این که گذر زمان در هر لایهٔ پایین‌تر، به طور تصاعدی افزایش می‌یابد: پنج دقیقه در یک لایهٔ بالاتر، برابر یک ساعت در لایهٔ پایین‌تر است، که خود برابر ده روز در لایهٔ بعدی، و الی آخر است.] و ماموریت در خطر شکست قرار می‌گیرد، یعنی ضمیر ناخودآگاه فیشر تقریباً موفق به حذف عوامل غیر بومی از خواب خود می‌شود. اما در همین موقع، کاب برای این که موفق شود اندیشه را در ذهن فیشر با موفقیت بکارد، وهمچنین از مرگ اعضای گروهش و تبعید اجباری همه به برزخ جلوگیری کند، مجبور می‌شود که خودش و بقیه را به یک لایه پایین‌تر بفرستد: یعنی در خوابِ فیشر همگی به خواب روند، و در آن رویای درونِ رویا، با داشتن زمانی بیشتر آن عملیات را ادامه دهند.

در آن رویا (لایهٔ دوم)، که در یک هتل رخ می‌دهد، کاب این بار برای این که فیشر به چیزی شک نبرد، با او از در دوستی وارد شده و او را متقاعد می‌کند که دارد خواب می‌بیند، و این که دزدانی ماهر سعی در ربودن رمز گاوصندوق پدرش (که در آن وصیت‌نامه‌ای نیز برایش گذاشته شده) دارند. کاب فیشر را فریب داده و او را متقاعد می‌کند که از راه خواب دیدن می‌تواند وصیت‌نامه پدرش (که در واقع اندیشهٔ آغازگر یا تلقینی است که کاب آماده کرده است) را دیده و قبل از دزدان به آن برسد؛ بنابراین هر دو (و بقیهٔ تیم بطور ناشناس) باز به خواب می‌روند تا فیشر وصیت پدر خود را در خوابِ جدید ببیند (یعنی لایهٔ در واقع سوم).

در لایه سوم (که در کوهستانی اتفاق می‌افتد)، فیشر تیر می‌خورد و می‌میرد، همچنین سایتو نیز به دلیل مجروحیتی که در مرحله اول خواب پیدا کرده بود در لایه سوم خواب وضعیت وخیمی پیدا می‌کند و در شرف مرگ قرار می‌گیرد. در این وضعیت کاب و آریادنی، برای بازگرداندن فیشر از مرگ به لایه سوم، وارد لایهٔ چهارم می‌شوند در حالی که کاب می‌داند در این لایه اسیر مولفهٔ همسر متوفای خود[the mental projection of his dead wife] خواهد شد. مال که تصویری از همسر مردهٔ کاب است، از کاب می‌خواهد تا در همان لایه بماند و به قولی که روزی به او داده بوده (زندگی مشترک تا ابد) وفا کند در عوض به آریادنی و فیشر اجازه می‌دهد که از مرحله چهارم خواب خارج شوند. در این بین کاب به مال توضیح می‌دهد (یا در واقع به ضمیر ناخودآگاه خودش توضیح می‌دهد، زیرا مال واقعی مرده است و این مال ساختهٔ ضمیر ناخودآگاه کاب است) که هرگز نمی‌تواند با او زندگی کند، زیرا همواره عذاب وجدان خواهد داشت به این خاطر که خودش (کاب) این ایده را در ذهن مال تلقین کرده است که «دنیا واقعیت ندارد و باید از آن با خودکشی بیدار شد».[یکی از عناصر مهم در تلقین این است که شخص تلقین شونده تصور کند ایده‌ای که به ذهنش تزریق شده توسط خودش به دست آمده است، در واقع اگر بداند که ایده از ابتدا متعلق به خودش نبوده است، ذهن آن را نمی‌پذیرد. کاب با زیرکی راهی پیدا می‌کند که مال خودش به این نتیجه برسد که جهان حقیقت ندارد.] او این ایده را در ذهن مال تلقین کرده بود زیرا از زندگی در دنیای خیالی در خواب خسته شده بود ولی مال به این زندگی علاقه داشت پس کاب راهی پیدا کرد که مال به بیدار شدن رضایت بدهد، اما هرگز تصور نمی‌کرد که اگر مال با این ایده بیدار شود هرگز نمی‌تواند از آن رهایی پیدا کند. پس در واقع دلیل خودکشی کردن مال، تلقین ایده از طرف کاب بود. کاب که حدس می‌زند سایتو اکنون در لایه سوم مرده است، برای پیدا کردن او در لایه چهارم می‌ماند اما آریادنی را مجبور به سقوط (فرایندی که موجب بیدار شدن از خواب می‌شود) می‌کند.

نهایتاً همگی (به غیر از سایتو و کاب) از لایه سوم خارج و به بالا (لایه اول) بازمی‌گردند. اما کاب در جستجوی سایتو، آنجا (در لایه سوم و چهارم) می‌ماند، و به نظر می‌رسد که راه فراری به بیرون از آن رویاها ندارد. در صحنهٔ نهایی فیلم، کاب (با چهره‌ای کهولت‌دار[و چهره‌ای کهولت‌دار دارد، اما در همان سن باقی‌مانده‌است. پیر نشده، اما گویی ۵۰ سال را در این جهان (لایه چهارم) سپری کرده‌است. برزخ (limbo) او را کاملاً فرسوده کرده، اما زمان برای جسمش معنا ندارد. گویی ذهنش در این برزخ تا ابد زندانیست.]) با سایتو (در سنین پیری) درون یک کاخ مکدّر اما زیبا با معماری سنتی ژاپنی دیدار می‌کند، و کاب به او می‌گوید که به یاد بیاورند که زمانی دور، هر دو به این دنیا وارد شدند، و این دنیا در واقع یک رویا است.[سایتو این حرف را از زبان کاب می‌شنود، اما کاب خودش گویندهٔ این حرف است، به نظر می‌رسد همان بلایی که سر مال، همسر سابق کاب آمده است، در این لحظه به سر کاب میاید. این ایده که "این دنیا رویا است" موجب شده بود همسر کاب خودش را بکشد تا از این خواب بیدار شود. حال کاب دچار این ایده شده است.]یکی از خواص رویاها در این فیلم این است که بینندگانِ درون خواب، به راحتی گذشته خود را فراموش می‌کنند، و لذا فراموش می‌کنند که در رویا هستند، ویا از کجا آمده‌اند.[در صحنه‌ای در فیلم نیز مالوری از کاب می‌پرسد: «از کجا می‌دانی که دنیایی که تو در لایه‌های بالاتر در آن زندگی می‌کنی خودش یک رویا نیست؟» در سکانس دیگری نیز یک پیرمرد عربِ داروگر به کاب می‌گوید: «بعد از مدتی جای دنیای حقیقی و رویا عوض می‌شود. رویا برایت واقعی تر از واقعیت خواهد بود. تو که خودت این را تجربه کرده‌ای!»] سایتو تپانچه‌ای را بلند می‌کند، اما فیلم نشان نمی‌دهد که با آن چه می‌کند.

ناگهان کاب خود را بیدار (در لایهٔ ظاهراً صفر و بیرون از خواب) می‌یابد و همه چیز را پایان‌یافته می‌بیند: کاب و سایتو طوری به یکدیگر نگاه می‌کنند که انگار بعد از قرنی از خواب بیدار شده‌اند، سپس سایتو یک تماس تلفنی برقرار می‌کند تا سابقهٔ کاب را از لیست سیاه دولت آمریکا پاک کند. پدر مالوری (بازیگری مایکل کین) در فرودگاه بین‌المللی لس‌آنجلس به استقبال او آمده و او را به نزد نوه‌هایش (فرزندان خردسال کاب و مالوری) می‌برد. در آن منزل، کاب، که هنوز باور ندارد که دارد به دیدار بچه‌هایش می‌رود، فرفره را روی میز انداخته و به چرخش در می‌آورد،[از آنجایی که فضای حقیقی با فضای درون رویا از روی ظاهر قابل تمیز نیست، یکی از راه‌هایی که نفوذگران به خواب متوجه می‌شوند که در رویا هستند یا در بیداری، استفاده از یک علامت‌گذارهای ویژه‌است. در روانشناسی، به این علائم totem گفته می‌شود. بطور نمونه، دام کاب، قهرمان داستان، فرفره‌ای دارد که آن را به چرخش در می‌آورد. اگر فرفره پس از مدتی چرخش به زمین خورد، جهان جهان حقیقی است، و اگر نه، او درون جهان رویا است.] انگار شک دارد در دنیای واقعی است. اما هنگامی که فرزندانش را می‌بیند، فرفره را به همان حال رها کرده و به سمت آنها می‌رود.

مدت زمان فیلم 148 دقیقه می باشد.

کارگردان            کریستوفر نولان
تهیه‌کننده          اما توماس ،کریستوفر نولان
نویسنده            کریستوفر نولان

بازیگران
    لئوناردو دی‌کاپریو در نقش دام کاب، دزدی حرفه‌ای که با ورود به رویای افراد، اسرار آن‌ها را می‌دزدد.
    جوزف گوردون-لویت در نقش آرتور، همکاری کاب که در عملیات‌ها نقش مدیریت و تحقیقات را بر عهده دارد.
    الن پیج در نقش آریادنی، فارغ‌االتحصیل رشته‌ی معماری از دانشگاهی در فرانسه که به عنوان معمار خواب به گروه می‌پیوندد.
    تام هاردی در نقش ایمز، یکی از همکاران کاب که تخصصش در جعل هویت است.
    کن واتانابه در نقش سایتو، تاجری ژاپنی که کاب را برای مأموریتی استخدام می‌کند.
    دیلیپ رائو در نقش یوسف، شیمیدان گروه که داروهای بی‌هوشی می‌سازد.
    کیلین مورفی در نقش رابرت مایکل فیشر، وارث امپراطوری تجاری پدرش که هدف تیم می‌باشد.
    تام برنگر در نقش پیتر براونینگ، پدرخوانده‌ی رابرت فیشر و از مدیران کمپانی فیشر.
    ماریون کوتیار در نقش مال؛ همسر متوفای کاب.
    پیت پاتسویت در نقش موریس فیشر، پدر رابرت فیشر و صاحب کمپانی فیشر.
    مایکل کین در نقش پروفسور استیون میلز و پدرزن آقای کاب.


Inception xlg.jpg


  • محسن گرگانی
  • ۰
  • ۰

در این پست فیلمنامه و مشخصات فیلم کازابلانکا را برای شما عزیزان قرار داده ایم .


لینک دانلود فیلمنامه کازابلانکا


کازابلانکا ماجرای عاشقانه‌ای را در گیرودار جنگ دوم جهانی به تصویر می‌کشد و در یک کلام، داستان مردی است که میان «عشق و انسان خوب بودن» در حال در هم شکستن است. او باید بین «عشق به زن مورد علاقه‌اش» و «کمک به فرار مبارز چکی از دست حاکمیت وابسته به فرانسه ویشی در جهت مبارزه با نازی‌ها» تنها یکی را انتخاب کند.


کارگردان      مایکل کورتیز
تهیه‌کننده     هال بی. والیس
نویسنده      جولیوس جی. اپستاین فیلیپ جی. اپستاین هاوارد ئی کخ کیسی رابینسون

بازیگران
.    هامفری بوگارت (ریک بلین)
    اینگرید برگمن (ایلزا لاند)
    پل هنرید (ویکتور لازلو)
    کلود رینز (سروان رنو)

از چپ به راست: ویکتور لازلو، ایلسا لاند، سروان رنو و ریک بلین.

داستان فیلم

زمان داستان فیلم در اوایل دسامبر ۱۹۴۱ و کمی پیش ازحمله به پرل هاربر است. در پی آسیب‌های جنگ به اروپا، شمار زیادی از مردم این قاره به دنبال مهاجرت به آمریکا و رسیدن به سرزمینی امن‌تر هستند. راه دریایی که از لیسبون پرتغال به آمریکا می‌رود پر شده‌است و بسیاری ناچارند خود را به بندر کازابلانکا (دارالبیضا) در مراکش که در دست دولت ویشی فرانسه است برسانند تا از آن‌جا شانس پرواز به‌سوی آمریکا را بیابند.

ریک بلِین (هامفری بوگارت)، آمریکایی بدبین و چشم‌ودل‌سیری است که در کازابلانکا کافه شبانه‌ای را به نام کافه آمریکایی ریک می‌گرداند و همواره پذیرای مشتریان سرشناسی هم‌چون کارگزاران فرانسوی و فرماندهان نازی است.

شبی یکی از بزهکاران جزء به نام اوگارت پس از کشتن دو سرباز آلمانی دو برگهٔ عبور بدست می‌آورد و برای فروش آن‌ها به کافه ریک می‌آید. با این برگه‌ها می‌توان آزادانه به پرتقال و مناطق تحت اشغال آلمان و از آن‌جا به آمریکا سفر کرد. اوگارت نزد ریک می‌رود و برگه‌های عبور را تا آمدن مشتری به او می‌سپارد. پیش از آنکه اوگارت بتواند گذرنامه‌ها را به دلال و مشتری رد کند، پلیس فرانسه به فرماندهی لویی رنو او را دستگیر می‌کند.

در همان هنگام، عشق پیشین ریک، ایلسا لاند (اینگرید برگمن) با شوهرش، ویکتور لازلو رهبر جنبش پایداری چکسلواکی که نازی‌ها همه جا در بدر به دنبالش هستند، از راه می‌رسد.

دیدار دوباره ریک و ایلسا برای هر دو با طغیان احساسات همراه است و پس نگاه های فیلم، داستان آشنایی آن‌ها را در پاریس برای بیننده بازگو می‌کند. این دو دل‌باخته پس از گذراندن دورانی عاشقانه در آن شهر به علت پیشینهٔ مبارزاتیریک و ورود قریب‌الوقوع نازی‌ها به پاریس که احتمال دستگیری ریک را قوت می‌بخشد، قرار می‌گذارند که به همراه یک‌دیگر از پاریس به مارسی بروند ولی در لحظه آخر، ایلسا به محل قرار در ایستگاه قطار نمی‌آید و تنها نامه‌ای را برای ریک می‌فرستد که توضیح زیادی به‌جز ابراز علاقه و ممکن نبودن همراهی بیشتر با ریک در آن نیست.

دیدار اتفاقی و دوباره این دو در کازابلانکا پس از سال‌ها بر سؤالات شکل‌گرفته در ذهن ریک می‌افزاید. لحن تلخ و سرخورده ریک مجال توضیح علل پیمان‌شکنی ایلسا در پاریس را به ایلسا نمی‌دهد و دیدارهای این دو همواره با سؤتفاهم‌ها همراه است.

با گذشت چندین روز از اقامت ایلسا و شوهرش ویکتور لازلو، تنش‌ها میان نیروهای آلمانی و لازلو بالا می‌گیرد و او تهدید به مرگ می‌شود. این زوج هم‌اکنون به‌شدت نیازمند به‌دست آوردن برگه‌های عبور هستند. بزرگان شهر تقریباً مطمئن هستند که این برگه‌ها در دست ریک است. (و همین‌طور هم هست)

شبی ایلسا پنهانی و تنها به دیدن ریک می‌رود تا گذرنامه‌ها را از او بگیرد. ریک درخواستش را رد می‌کند. ایلسا نخست با تپانچه تهدیدش می‌کند ولی در ادامه، احساسات بر او غلبه می‌کند و به ریک می‌گوید که هنوز عاشق اوست. ایلسا می‌گوید روزی که در پاریس با ریک آشنا شد، به او گفته بودند همسرش، ویکتور، به هنگام فرار از بازداشتگاه نازی‌ها کشته شده‌است، ولی در همان روز که قرار بود با ریک برود، از زنده بودن همسرش آگاه می‌شود. پس به‌ناچار بی خبر ریک را ترک می‌کند تا به کمک شوهرش بازگردد.

همان شب ایلسا که احساس سرگردانی عاطفی می‌کند از ریک می‌خواهد تا او به جای هر سه نفر فکر کند و برای بیرون آمدن از این مخمصه چاره‌ای بیندیشد. از طرفی ویکتور که در جلسهٔ شبانهٔ مبارزان شرکت کرده‌است با هجوم نیروهای پلیس مواجه شده و دستگیر می‌شود. ریک که به هدف مقدس ویکتور پی برده و از عشق او به ایلسا نیز مطمئن شده‌است مصمم می‌شود که ویکتور و ایلسا را از خطر رهانده و روانهٔ آمریکا نماید. ریک نزد لویی رنو پلیس فرانسوی که به علت کمک ریک برای برنده شدن او در قمارهای شبانهٔ کافه‌اش به او علاقه‌مند است رفته و با اقرار به این که برگه‌های عبور نزد اوست از عشق خود به ایلسا گفته و به او پیشنهاد می‌دهد که اجازه دهد ویکتور آزاد شود و به ظاهر برگه‌های عبور را به ویکتور و ایلسا داده ولی در فرودگاه لویی رنو ویکتور را دستگیر کند که با این کار لیاقت خود را به آلمان‌ها نشان داده و از طرفی ریک بتواند با ایلسا از کازابلانکا برود. لویی رنو این پیشنهاد را می‌پذیرد.

از طرف دیگر ایلسا از ریک می‌خواهد که به خاطر نجات جان ویکتور ترتیب پرواز ویکتور را فراهم کند. ریک با ایلسا و ویکتور در کافهٔ خود قرار می‌گذارد و لویی رنو نیز در گوشه‌ای از کافه مخفی می‌شود. برخلاف قرار قبلی لویی رنو در کافه (و نه فرودگاه) قصد دستگیری ویکتور را می‌نماید اما با تهدید مسلحانهٔ ریک مواجه می‌شود. ناچار خود پلیس فرانسوی برگه‌ها را به نام ویکتور و ایلسا امضاء می‌نماید ولی با زیرکی، تلفنی به سرگرد آلمانی موضوع را خبر می‌دهد. ریک با پذیرش خطرهای زیاد، در فرودگاه، سرگرد آلمانی را به قتل می‌رساند و زوج ایلسا و ویکتور را به سوی آمریکا فراری می‌دهد. در پایان لویی رنو که با مشاهدهٔ این شجاعت از ریک به خود آمده، قتل سرگرد آلمانی بدست ریک را از دیگر افراد پلیس پنهان کرده و با ریک از کازابلانکا به جایی امن حرکت می‌کند.

CasablancaPoster-Gold.jpg


  • محسن گرگانی
  • ۰
  • ۰

در این پست فیلمنامه مشخصات و  فیلم ماهی بزرگ ساخته تیم برتون را قرار داده ایم .


لینک دانلود فیلمنامه ماهی بزرگ


«میگن وقتی عشق زندگیتون رو ملاقات کنین زمان متوقف میشه و این حقیقت داره... ولی چیزی رو که نمیگن اینه که با حرکت دوباره، زمان به سرعت حرکت می کنه تا به جای اصلی برگرده!»

ماهی بزرگ - Big Fish
کارگردان : تیم برتون Tim Burton
فیلمنامه: جان آگوست براساس رمانی از دانیل والاس
 
امتیاز 8.1 از IMDB
محصول 2003 امریکا
موضوع : ماجرا
یی درام فانتزی


خلاصه داستان:
ادوارد بلوم داستان های عجیب و غر
یبی می خواند و همیشه ذهنش درگیر این قصه ها بوده است به خصوص داستانی درباره ماهی قرمز که اگر در تنگ کوچک نگهداری شود همان قدر میماند اما با بیشتر شدن این فضا می تواند دو یا سه حتی چند برابر شود.
ده سال بعد ادوارد یک
ی از محبوبترین جوانان در آلاباما شده است. او فکر می کند برای این که مثل ماهی بزرگ شود باید خانه را ترک و دنیا راسیاخت کند.
به این شکل سفر دور از ذهن و اسطوره ا
ی ادوارد آغاز می شود . سالها می گذرد او اکنون مردی سالخورده است. همه ادوارد را به عنوان راوی داستان های باور نکردنی از زندگی پر هیجان دوران جوانی خود می شناسند که از گذشتهاش با داستان های اسطورهای عجیب که در همه آن ها قهرمان داستانهاست یاد میکند. مثلا او وقتی عشق زندگیاش را ملاقات میکند زمان به راستی متوقف میشود و بعد وقتی زمان به سرعت شروع به حرکت میکند آن زن را گم میکند و برای پیدا کردنش سه سال در یک سیرک کار میکند...



داستان های ادوارد برای همه جذاب است غیر از پسرش ویلیام که مدتها پیش اورا ترک کرده. ادوارد اصرار دارد حقیقت زندگی اش را به شکل همان داستان ها تعریف کند اما پسرش ویل همه آنها را دروغ هایی هیجان انگیز می داند و باور نمی کند. . .
ویل که سالها با پدر خود قطع رابطه کردهاست، خبردار میشود که پدرش از یک بیماری ناعلاج رنج میبرد او به زادگاه خود آلاباما بر میگردد و پس از ارتباط با کسانی که زمانی به پدرش نزدیک بودهاند با زوایای جدیدی از زندگی پدر خود آشنا میشود...



این فیلم یک فانتزی درام از تیم برتون است که بر اساس رمانی به همین نام از دانیل والاس (Big Fish: A Novel of Mythic Proportions) توسط کمپانی کلمبیا پیکچرز تولید شده است.


در کل ویژگی مشترک تمام داستانهای روایت شده در این است که در آنها عنصر زمان نقشی را ایفا نمی کند و بارها در این داستانها شاهد جابجایی زمان هستیم.
با گذشت زمان و با مستنداتی که به دست می آید ، پسر کم کم به این نتیجه می رسد که چاره ای جز پذیرش داستانهای پدر ندارد و شاید زیباترین سکانس فیلم صحنه ایست که پسر به درخواست پدر داستان مرگ او را روایت میکند.
در این فیلم فضای فانتزی کارتونی به شدت محسوس است .برتون کار هنری خود را با انیمیشن کوتاه "وینسنت" آغاز کرد و در سال 2005 به خاطر انیمیشن تحسین برانگیز "عروس مرده" نامزد جایزه اسکار هم شد پس این فضای فانتزی در فیلم منطقی است .

در پایان به جرات می توان گفت که ساخت "ماهی بزرگ" ، آن هم با این قدرت و دقت تنها از برتون بر می آمد، کسی که به خاطر سبک شخصی و نامتعارفش بسیار شناخته شده است.

بسیاری ماهی بزرگ را ارزشمندترین اثر برتون در طول دوران کاریاش بدانند. به گفته منتقدان این فیلم در ستایش خیالپردازی و داستانسرایی ساخته شده و فیلمی سراسر امید و روشنی است که بیننده را تمام و کمال تحت تاثیر قرار داده و تا پایان همراه خود میکند.

داستان فیلم دو دسته از انسانها را در مقابل هم قرار میدهد: دسته اول انسانهای خیالپرداز و کسانی که قوه تخیل آزاد و بزرگی دارند و به راحتی میتوانند در تخیل خود غرق شند و زندگی عادی را با تمام مشکلاتش رها کنند و دسته دوم انسانهایی که خیال و خیالپردازی را چیزی پوچ و بیهوده میدانند و فکر میکند انسانهای خیالپرداز هیچگاه در زندگی جدی گرفته نمیشند.

روایت برتون نشان میدهد خیالپردازی نه تنها ما را از دنیای واقعی دور نمیکند، که باعث میشود زندگی را بسیار سادهتر و راحتتر بپذیریم و با مشکلات زندگی راحتتر کنار بیاییم . برتون نشان میدهد دنیا بدون خیالپردازی بدون زیبایی و بینهایت خسته کنندهاست.

فیلم از فیلمنامهای بسیار کامل و قدرتمند بهره میبرد و بیشتر موفقیتش را مدیون همین فیلمنامهاست که توسط جان آگوست نوشته شدهاست . آگوست فیلمنامه را از روی کتابی به همین نام نوشته دانیل والاس نوشتهاست. والاس از این فیلمنامه به شدت استقبال کرده و بیان کرده جان آگوست بیشتر از خود او روح موجود در داستان را درک کردهاست.
"برتون" در این فیلم به خوبی از سنت قدیمی قصه گویی بهره برده است . تمام تلاش برتون آن است که به یاد ما بیاورد خوب است گاهی بایستیم و یک قصه را به طور کامل گوش کنیم و باورش کنیم. همین! ادوارد بلوم اتفاقات را در قالبی عجیب روایت میکند نه برای اینکه از حقیقت آنها فرار کند بلکه برای اینکه به آن نیرو، هیجان و حرکت تزریق کند.
کاراکتر اصلی «ماهی بزرگ» که زندگیش تنها در زنجیره پیوستهای از قصههای عجیب و غریبی که او خود با شور و شعف سرهم میکند معنا مییابد، در حقیقت همزاد ناگسستنی خود فیلمساز است که با دوربین جادوییاش زمان و مکانی افسانهای میآفریند.

فیلم در مرز روایت های مختلفی می گذرد و شاهد حضور چند راوی هستیم با دیدگاهها و نظرات مختلف:

1-ادوارد بلوم ، پیرمرد دوست داشتنی ما ، که قصه ها را به شیوه ای جذاب و شیرین تعریف می کند و اصرار دارد که ما هم داستانهای او را بی کم وکاست بپذیریم ، قصه های او مانند تمامی داستانهای دیگر نشات گرفته از واقعیت است اما به هنگام روایت شدن به سلیقه راوی بیان می شوند.

2-ویل بلوم پسر ادوارد ، گویا وظیفه او تکذیب تمامی داستانهای پدر است. او در برخورد با تمامی نزدیکان خود در صدد کاهش اعتبار داستانهای پدر است . او به پدر و داستانهایش با دید منفی می نگرد و به دنبال چیزهای دیگری است که خود آن را ((حقیقت ناب)) می نامد .

3-همسر بلوم که به شخصیت و داستانهای شوهرش به دیده احترام می نگرد و در پاسخ به سوالات فرزندش مبنی بر درجه اعتبار داستانهای پدر ، پاسخ مشخصی نمی دهد . شاید دلیل این موضع او این باشد که خود او یکی از زیباترین شخصیتهای داستانها ی ادوارد است.

4-باقی راویان . کسانی که به نوبت در داستان ظاهر می شوند و جنبه های تاریک داستناهای ادوارد را روشن می کنند . می توان گفت که به نوعی تمام این راویان داستانهای ادوارد را تایید می کنند . بزرگترین راوی این بخش دختر بچه ی کوچکی است که در شهر رویایی داستان ادوارد قرار دارد که بعدا متوجه می شویم او جادوگر قصه های او نیز هست.

جوایز و افتخارات:
دنی الفمن نامزد بهترین موسیقی اسکار
بروس کوهن نامزد بهترین فیلم جشنواره بفتا
جان آگوست نامزد بهترین فیلمنامه جشنواره بفتا
آلبرت فینی نامزد بهترین بازیگر نقش مکمل جشنواره بفتا
  • محسن گرگانی
  • ۱
  • ۰


اهمیت طب و طبیب در نگاه علامه حسن زاده آملی (حفظه الله تعالی)
 استکمال نفس ناطقه که ترقی وی از عقل هیولانی تا بمرتبه عقل مستفاد و مافوق آنست بدون کمال بدن که صحّت آنست صورت نپذیرد چه این که بدن مبتلای به آلام و اسقام از استقامت افکار باز می ماند و سیر تکاملی انسانی برایش میسور نیست. و یا به تعبیر دیگر انسان با کمک کشتی بدن تواند که در دریای بیکران هستی سیر کند، و کافِل حفظ و سلامت این کشتی علم شریف طبّ و طبیب عزیز است. چه فخر و مباهاتی و کدام پایه و سرفرازی برتر از این که چنین موهبت خدای سبحان نصیب نصاب انسان گردد؟
... و به هر اندازه ارکان مزاج بایسته تر، و اعتدال مزاج شایسته تر، و اندام آدمی موزون و آراسته تر، و تندرستی آن دلخواسته تر بود قابلی قوی تر و شریف تر برای بفعلیت رسیدن کمال انسانی وی بود، چه این که بدن انسان و جمیع قوا از طبع تا عقل وی وسائل پیشرفت و تور شکار اویند، و انسان با حفظ وصف عنوانی انسان، شکار او علوم و معارف و درک حقائق است.
منبع:
هزار ویک کلمه، کلمه اول
کتاب ده رساله فارسی ص 371-370

  • محسن گرگانی
  • ۱
  • ۰

درد دل علامه حسن‌زاده آملی با یک پزشک

این متن، نامه ای است از علّامه حسن زاده که در سال 1349 خطاب به رفیق شفیقشان، دکتر حسن سپهری نگاشته اند و حاوی دقائق و لطائف زیادی برای پزشکان و غیرپزشکان است:

*چند فرقه که سرتاپا عبرت هستند، از گورکن تا پزشک!

بسم‌الله کلمة المعتصمین
وجود مبارکت همه خیر است و نیات مقدست همه خیر، خدای متعال خیرات و برکاتش را بیشتر فرماید، گرچه تقدیم نامه به طول انجامید، ولی آن جمال حسنی که زینت سپهر جان است شمس فروزان، حسن سپهری است، یکی از نام‌های بزرگ الهی، طبیب است و دیگر شافی، یا طبیب یا شافی.
آقای عزیز! چند فرقه شب و روز کارشان سر تا پا عبرت است، ولی خودشان اغلب و اکثر بی‌خبر: یکی از آن‌ها این دعاگو که همواره با کتاب و سنت و محراب و منبر وحرف بهشت و جهنم و امثال اینگونه امور است، ولی گویا برایش فقط صنعت و بازار است. از هزار حرف‌ها و کرّ و فرّها و امر و نهی‌ها یکی را اگر در خودش پیاده می‌کرد، اکنون می‌بایستی چون ملائکه اُولی اَجْنِحَه باشد.
دوم اطبا و دکترهای داروساز - البته دور از جنابت دکتر حسن آقا سپهری - که می‌بینند این همه بیماری‌های گوناگون از درد می‌نالند و برای معالجه امراض جسمانی خودشان تا چه حد در اضطراب و ناراحتی هستند و با چه حرص و ولع به اطبا رجوع می‌کنند و با چه اشتها دارو می‌خرند و می‌خورند، نه آنان در راه چاره بیماری‌های روانی خودند و نه اینان، هم پزشک بی‌خبر است و هم بیمار، هم طبیب مریض است و هم مریض!
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد/آه اگر از پی امروز بود فردایی
دیگر گورکن‌ها که پشت هم روزانه چه قدر مرده‌ها را در قبر می‌گذارند و خودشان قساوت و غفلت دارند، گویا این گونه شغل‌های بنده و جنابعالی و گورکن قساوت و
غفلت می‌آورد و انسان بدان‌ها معتاد می‌شود، خدای متعال عاقبت را خیر کند.
هنوز آقای دکتر حسن آقای سپهری جوان است، إن‌شاءالله تعالی عمرش که از 120 سال متجاوز شد، آن وقت تسبیح در دست می‌گیرد و مثل دیگر خشک مقدس‌های
روزگار بِس‌بِس می‌کند و در آن گاه سعادت خویش را تأمین و تحصیل می‌کند، آرزو برای جوانان عیب نیست.

* من اگر درخوابم جنابعالی چرا در خواب باشی!

شاید افرادی باشند که نگذارند دوست عزیزم به فکر خود باشد و یا اقتضای عصر اجازه نمی‌دهد و یا آقا خیال می‌کند اگر خویشتن را دریابد چه خواهد شد؟! نه مزاحم کارت هست نه مانع بازارت، اینکه هستی و هر چه داری و البته هزار بار از آن بهتر خواهد شد بلکه بالاتر بالاتر بالاتر؛ باز هم بالاتر بالاتر بالاتر؛ باز هم بالاتر بالاتر بالاتر، این خداوند صادق‌الوعد است که می‌فرماید: « لِّلَّذِینَ أَحْسَنُواْ الْحُسْنَی وَ زِیَادَةٌ» و می‌فرماید: «لَهُم مَّا یَشَاؤُونَ فِیهَا وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ»، خواهی فرمود: آیا خودت بیداری یا واعظ غیرمتعظی؟ عرض می‌شود: من اگر در خوابم جنابعالی چرا در خواب باشی.
من اگر نیکم و ار بد تو برو خود را باش/هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
خواهی فرمود: این بیداری چیست و از کجا باید به دست آورد و بیدار کیست؟
و به قول سنایی:
عالمت خفته هست و تو خفته/خفته را خفته کی کند بیدار؟
عرض می‌شود که جناب دوست «لاتأخذه سنةٌ و لانومٌ» و فرمود: «وَالَّذِینَ جَاهَدُواْ فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا» و فرمود: «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَی آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَیْهِم بَرَکَاتٍ».
عاشق که شد که یار مراو را نظر نکرد/ای خواجه درد نیست و گرنه طبیب است

*درد ما را عشق درمان است و بس!

خداوند متعال دل دوستان را به انوار معرفتش منور فرماید و به محبت واقعی به پیغمبر و آل پیغمبر(صلّی الله علیه و آله وس) که کاروان سعادتمند توفیق مرحمت کند،
در این روزها چند بیتی بلغور کرده‌ایم، به عنوان هدیه اهدا شد:
باز پیک روضه رضوان عشق/ خواند ما را جانب سلطان عشق
کای همایون طائر عرش آشیا/ وقت آن شد تا شوی مهمان عشق
مرحبا ای پیک فرخ‌فام دوست/ ای یگانه محرم دیوان عشق
گرچه مهمانی است در آغاز کار/عاقبت باید شدن قربان عشق
درد ما را عشق درمان است و بس/ بعد از این دست من و دامان عشق
عشق را بنگر که این خورشید و ماه/ شمع عشاقند در ایوان عشق
این همه گل‌های زیبای جهان/ سایه‌هایی هست از بستان عشق
ای خوش آن شوریده دل باخته/ از صفا شد بنده فرمان عشق
از سر اخلاص از خود آ برون/ تا ببینی فسحت میدان عشق
عشق داند وصف عشق و عاشقی/ گر حسن گوید بود از آن عشق

*درخواست علامه برای یک پزشک

حبیبم حَسَنا [دکتر حسن سپهری]! گر چه داروی دردها در دست تو است، ولی از آنکه هر درد را درمان دهد درخواست دارم که دل پردردی دهدت که جز داروی سوز و گداز عطار عشق درمانش نبود که دل بی‌درد، گوشت پاره‌ای سرد است نه جان دارد نه جانان، از روز جدایی تاکنون در اندیشه نوشتن نامه‌ام، ولی شرمسارم که چه ریسم و چه نویسم.
در جامع کافی از کشّاف حقایق حضرت امام صادق(ع) روایت است: «التواصل بین الاخوان فی الحضر التزاور و فی السفر التکاتب» یعنی وصلت میان برادران در حضر به دیدار یکدیگر است و در سفر به نامه‌نگاری. از این رو خواستم که بدین بهانه به آن دوست یگانه دیداری شود و پیمان دوستی پایدار و استوار، ندانم دوستم در چه کار است، در خواب است یا بیدار است؟ در شب سَهَر دارد یا نه، سهرش در احیای سحر است یا افشای سَمَر. در اندیشه سرای جاویدان به کجا رسیده است. آیا بدین گفتارم کار بسته است یا نه:
در فکر شبانه روح نیرو گیرد/ چون ماه ز آفتاب پرتو گیرد
در فکر نشین که مرغ عرشی دلت/ پروازکنان جانب مینو گیرد
امروزش بهتر از دیروز است یا نه، گاهی آه آتش سوز دارد یا نه. وقتی دیده اشکبار دارد یا نه، در حضور و مراقبت به سر می‌برد یا در جهل و غفلت، این گفتارم را چون حلقه در گوش کرده است یا نه.
سرمایه راهرو حضور و ادب است/آنگاه یکی همت و دیگر طلب است
ناچار بود رهرو از این چار اصول/ورنه به مراد دل رسیدن عجب است
در خلسه ملکوتی است یا غفلت مُلکی، یا بندگان خدا به خصوص با زیردستان به ویژه با همسر و فرزندان نیک مهربان است یا نه. به فکر گذشتگان هست یا نه.
حبیبم حسنا! دغل دوستان گرفتارت نکنند. مبادا روزانه با قرآن کریم که عهد خدای متعال است تجدید عهد نکنی.
حبیبم حسنا! خردمند پرهیزکار از مرگ هراس ندارد، مرگ او را زیان نرساند، بلکه سود دهد، گویم که نمرد زنده‌تر شد. حکیمان گفته‌اند که اگر نفس را مشغول نداری او تو را به خود مشغول می‌کند و گفتند روح از پر خوردن جسم می‌شود و جسم از کم خوردن روح می‌گردد.

* از مکر زنان اگر آگاهی از مکر دنیا ایمن مباش

امام صادق(ع) فرمود: در خانه‌ای که خوانندگی(غناء) می‌شود از نزول بلاهای دردناک ایمن نیست و دعا مستجاب نمی‌شود و فرشتگان نازل نمی‌شوند و خدای متعال از اهل خانه اعراض نموده و روی رحمت برگردانیده است.
حبیبم حسنا! دنیا به مثل زنی زیبا و ‌آراسته است، از مکر زنان اگر آگاهی از مکر دنیا ایمن مباش، با مردم باش و بی‌مردم باش، نه می‌شود با مردم بود نه می‌توان بی‌مردم. خدای، نور حضورت دهاد و سوز و شورت را افزون کناد که از این بنده شرمنده دستور نماز شب خواستی:
1- چون از خواب بیدار شدی بگو: «اَلْحَمْدُ ِللهِ الَّذِی اَحْیانِی بَعدَ مَا اَماتَنِی وَ اِلَیهِ النُّشُورُ».
2- بعد از وضو 11 رکعت نماز می‌خوانی که 8 رکعت از آن نماز شب است و دو رکعت شفع و یک رکعت وتر. هیچ یک اذان و اقامه ندارد، همه دو رکعتی‌اند، مگر وتر که یک رکعت است و در هر دو رکعت یک سلام «السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته» کافی است و همچنین در وتر.
3- در قنوت نماز وتر چهل مؤمن را دعا می‌کنی، مثلاً «اللهم اغفر لفلان»، بعد از آن هفت بار می‌گویی: «هَذَا مَقَامُ الْعَائِذِ بِکَ مِنَ النَّارِ» و پس از آن هفتاد بار می‌گویی «اَسْتَغْفِرُ اللّهَ رَبِّی وَ اَتُوبُ اِلَیهِ» و بعد از آن سیصد بار می‌گویی: «العفو» و نماز را خاتمه می‌دهی.
حبیبم حسنا! حسنت را فراموش مکن.
مگر صاحبدلی روزی به رحمت/کند در حق درویشان دعایی
الهی یا رافع‌الدرجات! سمی گرامیم حسن آقای سپهری را احسن عرشی گردان و کامش را به حلاوت ذکرت شیرین بدار.
صدیق شفیقم! خوابی یا بیدار؟ البته بیداری که این خفته را به حرف آوردی و از الهی نامه‌ام سخنی چند خواستی. به امتثال امر سرکار عالی چند جمله از رطب و یابسی که به هم بافته‌ام تقدیم حضور شریف می‌دارم تا ببینم:
الهی به حق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده.
الهی چگونه گویم نشناختمت که شناختمت و چگونه گویم شناختمت که نشناختمت.
الهی عارفان گویند: «عرّفنی نفسک» این جاهل گوید «عرّفنی نفسی».
الهی همه گویند! خدا کو، حسن گوید: جز خدا کو.
الهی ما را یارای دیدن خورشید نیست، دم از دیدار خورشید آفرین چون زنیم!
الهی همه برهان توحید خواهند و حسن دلیل تکثیر.
الهی در ذات خود متحیرم تا چه رسد در ذات تو.
الهی روزم را چو شبم روحانی گردان و شبم را چون روز نورانی.
الهی دندان دادی نان دادی جان دادی جانان بده.
الهی گویند که بُعد سوز و گداز آورد، حسن را به قرب سوز و گداز ده.
الهی اگر ستار العیوب نبودی، ما از رسوایی چه می‌کردیم.
الهی مست تو را حد نیست، ولی دیوانه‌ات سنگ بسیار خورد، حسن مست و دیوانه تو است.
الهی اثر و صنع توام، چگونه به خود نبالم.
الهی دل داده معنی را از لفظ چه خبر و شیفته مسمی را از اسم چه اثر.
الهی هر چه بیشتر فکر می‌کنم، دورتر می‌شوم.
الهی از کودکان چیزها آموختم، لاجرم کودکی پیش گرفتم.
الهی نهرْ بحر نگردد، ولی تواند با وی پیوندد.
الهی فرزانه‌تر از دیوانه تو کیست.
الهی شرکت که این تهی‌دست پا بست تو شد.
الهی کودکان سرگرم بازیند مگر کلانسالان در چه کارند.
الهی شکرت که حقیر و فقیر شدم نه امیر و وزیر.
الهی دست با ادب دراز است و پای بی‌ادب؛ « یا باسِطَ الیدَینِ بِالرَّحْمَه، خُذْ بیدی».
الهی آزمودم تا شکم دائر است دل بائر است « یا مَن یُحیی الأرض المیته» دل دائرم ده.
الهی همه از تو دوا خواهند و حسن از تو درد.
الهی همه آرامش خواهند و حسن بی‌تابی، همه سامان خواهند و حسن بی‌سامانی.
الهی اگر چه درویشم ولی داراتر از من کیست که تو دارایی منی.
الهی به لطف خود دنیا را از من گرفته‌ای، به کرم خود آخرت را هم از من بگیر.
الهی حسنم کردی احسنم گردان.
الهی همه از گناه توبه می‌کنند، حسن را از خودش توبه ده.
الهی انگشتری سلیمانیم داده‌ای انگشت سلیمانیم ده.
الهی من الله الله گویم اگر چه لااله‌الاالله گویم.
الهی ذوق مناجات کجا و شوق کرامات کجا.
الهی هر چه بیشتر دانستم نادانتر شدم، بر نادانیم بیفزا.
الهی کلامت که اینقدر شیرین و دلنشین است خود چونی.
الهی گروهی کوکو گویند و حسن هوهو.
الهی اگر گُلم و یا خارم از آن بوستان یارم.
الهی اگر بخواهم از تو شرمسارم و اگر نخواهم از خود.
الهی خوشا آنانکه همواره بر بساط قرب تو آرمیده‌اند.
الهی خوشا آنکه در جوانی شکسته شد که پیری خودشکستگی است.
الهی حرفهایم اگر مشوق است از دیوانه پراکنده خوش است.

*ذکری برای صفای دل و رهایی از غم

ذکر شریف: «یا حَىُّ یا قیُّومُ یا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ» موجب صفای باطن و حیات دل است و در بسیار گفتن و مداومت آن فواید بسیار. چه فایده از این بیشتر که آدمی به یاد دوست باشد.
دوست بگو دوست بگو دوست دوست/تا نگری هر چه بود او است او است
وَ قَد جَرَّبَ القَومَ أنَّ الإِکثَارَ مِن ذِکرِ یَا حَیُّ یَا قَیُّومُ یَا مَن لاَ إِلَهَ إلاَّ أنت یُوجِبُ حَیَاهَ العَقل.
ذکر شریف: «لَا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» معروف به ذکر یونسی است که حضرت ذوالنون یونس(ع) به این ذکر از غم نجات یافت و هر مؤمنی به ذکر آن از غم نجات می‌یابد و آن جزء آیه‌ای از سوره مبارکه انبیاء قرآن کریم است. «وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا» - تا آخر - که آیه 87 سوره یاد شده است و در گفتار خدای متعال که: «فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ» در ضمن ندای حضرت یونس(ع) خیلی دقت، تأمل و تدبر باید شود.
امام صادق(ع) فرمود: در شگفتم از کسی که اندوهی به او دست دهد و غمی به او روی آورد و به این کریمه (ذکر شریف یونسی) پناه نبرد.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
قم-حسن حسن‌زاده آملی
منبع :
خبرگزاری فارس


  • محسن گرگانی
  • ۱
  • ۰

مزاج شناسی کلاه قرمزی و سایرین!!

این متن را یکی از همکاران در فضای مجازی انتشار داده است و چون یک طنز علمی در حیطه طبّ سنتی محسوب می شود؛ آوردن آن را خالی از لطف ندیدم. البته متاسفانه نام این عزیز را فراموش کرده ام و پیشاپیش از او عذر می خواهم.
 
آقای مجری
دم و بلغم؛ صبور آرام مهربان و بچه دوست. رطوبت باعث افزایش حوصله و تحمل است.

پسر عمه زا
صفراوی؛ عجول و پرخاشگر؛ حین عصبانیت آن قدر سریع صحبت میکند که کسی متوجه حرفهایش نمیشود؛ چرا که صفرا ناگهان اوج می گیرد. موهای خشک و کمی سیخ سیخی او هم نشانه خشکی و صفرای بالای مغز اوست. نسبت به بقیه شخصیت ها، رک تر و گاهی بی ملاحظه است.
 
گیگیلی
بلغم؛ خمار و خواب آلود؛ کند و اسلوموشن.

فامیل دور
صفراوی اما کمی مرطوب تر از پسر عمه زا. خون گرم؛ خوش صحبت و خالی بند. با اینکه سن و سالی از او گذشته اما مثل بچه ها رفتار میکند. صفراوی ها حتی در سنین بالا حرکاتی مانند نوجوانان دارند؛ مثل پیرمردهایی که گاهی دیده شده ترقه بازی می کنند!

آقای همسایه
دم؛ چاق و خوش خنده. خالی بندی بیشتر برازنده دموی هاست خالی بستن یعنی بشکه یا فضایی را پر از باد کنند و خالی خالی و بی محتوا درش را ببندند!! با هر کلمه ای
که بر زبان می آورد مدتی قاه قاه میخندد. افرادی کل نگر که به خاطر ندیدن جزییات، معمولا زندگی به ایشان خوش می گذرد.
 
عزیزم ببخشید فرزند لطفا
به نظر باید سوداوی باشد چون خیلی چون و چرا میکند و ان قلت می آورد. برای انجام کوچک ترین کاری آنقدر در جزییاتش غرق می شود که آخرش هیچ کاری انجام نمی دهد. اصولا سودایی ها مدت ها در مقدمه کار می مانند. از ترکیب کلمات اسم او مشخص است که فردی با ملاحظه و مودب است. سوداوی ها اهل رودربایستی و مراعات اند و گاهی برای انجام کاری اطرافیان را دق می دهند!

کلاه قرمزی
صفرا+بلغم؛ گاهی آرام و مهربان و لطیف؛ گاهی عصبی و تند.
 
گاوی
بلغم؛ پراشتها و کند ذهن.

 جیگر
صفرای خشک؛ خشکی صفرا که زیاد شد حرفهایش را با عصبانیت چند بار تکرار می کند.
البته در بین حیوانات، الاغ مزاجش بلغم هست؛ حیوانی صبور و توسری خور و آرام. ولی در این سریال این شخصیت گاهی خیلی تند خو می شود. از طرفی کمی گیرایی اش کم است و موضوع را سریع متوجه نمی شود. از سوی دیگر، عصبی شدن و تکرار زیاد کلمات را دارد. میتواند نوعی بلغم باشد که برای جبران کاستی هایش جوش می آورد؛ مثل موج دریا(آب= بلغم) که به صخره های ساحل می کوبد و بعد عقب نشینی می کند.

تا حالا اکثریت با مزاج صفرا بود اما می بینید که هر صفراوی با دیگری کاملا متفاوت است و همه شبیه هم نیستند.

دیوی
حتما غلبه سودا دارد چون باید با فعل معکوس با او مدارا کرد وگرنه قاطی می کند. نمی شود مستقیم اصل مطلب را به او گفت؛ سوداوی ها این طورند؛ به بچه لجباز سوداوی نیاید به زور و مستقیم گفت: غذا بخور!... حتما مخالفت کرده؛ عکسش را انجام می دهد. اما اگر بگویی: نخوردی که نخوردی ... اصلا نخور!... حتما به سراغ غذا خواهد رفت.

پدربزرگ
سودا؛ مقرراتی و مدام در حال رژه رفتن؛ اهل نظم و قانون.

مادربزرگ
بلغم؛ پر از آه وناله و سرازیری رفتن! و موج منفی دادن و شاکی بودن از دردها.

پسرخاله
سودا؛ اما کاملا متفاوت با "عزیزم لطفا"؛ میزان خشکی او کمتری است؛ عزیزم خشکی بیشتری دارد و برای همین، چابک تر به نظر می رسد و پسرخاله کندتر؛ همچنین سرمایی است و مرتب با کلاه و شالگردن می گردد؛ احتمالا در ناحیه سر، دچار افزایش بلغم است.بین قدیمی ها رسم بود که می گفتند وقتی با کسی دست می دهی؛ اگه دستهایش سرد بود؛ بدان آدم دلسوزی است اما بروز نمی دهد.پسرخاله شخصیتی آرام، دلسوز، با احساس، با مسوولیت پذیری بالا دارد؛ متوجه این است که مبادا کسی گرسنه باشد؛ نگران دیگران است (نون بگیرم؟). والدین سوداوی آنقدر به وضع بچه هایشان رسیدگی می کنند که ممکن است بچه ها از دلسوزیه ای افراطی آنها در عذاب باشند. مادر سوداوی مزاجی می شناختم که مرتب احساس می کرد بچه هایش گرسنه اند درحالی که یخچال پر بود از خوراکی و گوشت اما این فرد از شدت سودا این نعمت ها رو نمی دید. سوداوی ها حصاری برای خودشان دارند که نمی شود زیاد به آنها نزدیک شد. تکیه کلام برخی از آونها در مقابل هر سوالی که از ایشان پرسیده می شود این است:«چطور مگه؟!»؛ چند سالته؟:.. جواب:«چطور مگه؟!»؛ خوبی؟چطوری؟...جواب:«چطور مگه؟!»؛ چرا دیشب مهمانی نیامدی؟...جواب:«چطور مگه؟!»؛طوری شده؟!
پسرخاله هم برای شکسته نشدن حصارش مرتب می گوید"مگه چیه؟". جبهه گرفتن و گارد داشتن در مقابل برخی حرفها که خلاف میلش هست هم از خصوصیات سوداوی بودن اوست.سوداوی هایی که تند و فرز و عجول هستند؛ شبیه صفراوی ها به نظر میرسند؛ در واقع این به خاطر بالا بودن درجه خشکی ایشان است. سوداوی های آرام و کند، خشکی کمتر و سردی بیشتری دارند و کمتر هم گیر می دهند.

ببعی(گوسفند)
دم؛ از نوع زرنگ و تودار که با پرحرفی خودش را لو نمی دهد؛ برخی دموی ها طوفانی هم اگر درونشان برپا بشود اما ظاهر آرامی دارند و آواز می خوانند.

  • محسن گرگانی
  • ۱
  • ۰

بوی غربت غربی

متن زیر نوشته آقای رضا داوری اردکانی در هفته نامه پنجره شماره 235 می باشد.

بوی غربت غربی

دو نگاه به پدیده فرار مغزها

مهاجرت نخبگان یا فرار مغز‎ها امر ظاهرا ساده‎ای است. این مهاجرت همیشه در همه جا بوده است. هر وقت در هرجا دارالعلمی برپا بوده، دانشمندان و دانایان به آنجا می‎رفته‎اند اما تا زمان جدید قضیه کمتر رنگ سیاسی و فرهنگی می‎گرفته و حکومت‎ها به فکر جلب مهاجران یا جلوگیری از مهاجرت می‎افتاده‎اند. مهاجرت نخبگان از اوایل قرن بیستم آغاز شده و پس از جنگ دوم جهانی به‎صورت یک مسئله در روابط میان جهان توسع هیافته و جهان توسع هنیافته یا در حال توسعه درآمده است. در این مسئله از جهات گوناگون می‎توان نظر کرد. از یک وجه، اهل دانش در طلب علم به هرجا بروند رفتنشان ستوده و ستودنی است و اگر ترجیح می‎دهند در جایی بمانند که شرایط تحقیق و پژوهش فراهم‎تر است در حقیقت علم را ترجیح داده‎اند. از جهت دیگر دانشمندان و درس‎خواندگانی که از جهان فقیر توسعه نیافته به کشور‎های توسعه یافته می‎روند ثروت انسانی گران و گرانبهایی هستند که با هزینه بالنسبه هنگفت، در کشور فقیر خود پرورش یافته و رایگان در خدمت پیشرفت کشور‎های ثروتمند قرار می‎گیرند. به وجه اول که نگاه می‎کنیم مهاجرت دانشمندان را امری موجه و حتی اخلاقی می‎یابیم اما در وجه دوم نوعی بی‎تعادلی و حتی بی‎عدالتی و ظلم به چشم می‎خورد. مسائل و قضایایی که وجوه و جلوه‎‎های متضاد دارند غالبا درست طرح نشده‎اند. در مسئله مهاجرت نخبگان مشکل اخلاقی این است که کشور فقیر چرا باید برای کشور‎های ثروتمند نیروی انسانی تربیت کند و اگر این ظلم است باید برای آن چاره‎ای اندیشید اما کیست که این مشکل را چاره کند؟ البته اگر چاره‎ای باشد، این دولت و حکومت است که باید چاره‎ساز باشد ولی آیا این درد و دشواری را با تدبیر و به مدد سیاست، علاج و چاره می‎توان کرد؟ گفتیم که در دوره جدید کار سامان دادن علم، فرهنگ، آموزش، بهداشت، درمان، شغل، کسب‎وکار و حتی نظارت بر هنر‎ها به‎تدریج به سیاست سپرده شده است. فرار مغز‎ها و مهاجرت نخبگان را هم در زمره یکی از مسائل علم سیاست قرار داده‎اند و ظاهر حکومت‎ها باید برای آن چاره‎ای بیندیشند اما تجربه 50 سال اخیر حاکی از آن است که هیچ دولت و کشوری از عهده حل این مسئله برنیامده است. اگر فرار مغز‎ها یک مسئله سیاسی نباشد نباید توقع داشت سیاست از عهده حلش برآید؟ مسئله سیاسی را باید بتوان با تصمیم سیاسی حل کرد اما امر عمومی ای که در آن نمی‎توان تصمیم گرفت، سیاسی نیست بلکه شاید تاریخی باشد. فرار مغز‎ها یک حادثه تاریخی است و سیاست حادثه تاریخی را چگونه تغییر دهد؟ حادثه تاریخی چنان که گفتیم امر ملازم با زمان است. ما به دشواری می‎توانیم این معنی را درک کنیم که چرا فرار مغز‎ها سیاسی نیست و چگونه با زمان ما یعنی زمان توسعه نیافتگی ملازم شده است. سیر توسعه در کشور‎های توسعه نیافته معمولا هماهنگ و متناسب نیست و در جایی که شرایط فکری، روحی و مادی توسعه فراهم نباشد علم، تکنولوژی، فرهنگ و سیاست به‎نحو متناسب توسعه نمی‎یابد. جهان توسعه نیافته می‎تواند مدرسه و دانشگاه بسازد و جوانانش در داخل و خارج کشور دانش بیاموزند و دانشمند شوند اما به همان نسبت شاید نتواند تکنولوژی را توسعه دهد و نظم اداری کارآمد و توانا برقرار کند و حتی در علوم انسانی به مرتبه‎ای که در مهندسی و پزشکی می‎تواند احراز کند نمی‎رسد. در این صورت پیداست که به پژوهش هم کمتر نیاز دارد و اگر دانشمندش به پژوهش بپردازند حاصل بیشتر پژوهش‎ها را ناگزیر باید به زبان بین‎المللی گزارش کنند. پذیرفتن این وضع به‎عنوان یک امر عادی و معمولا مطلوب، گواه و نشانه جهان وطن بودن علم است. علم جهانی است. هرچند که خود جهانی دارد و آن جهان یکی از وطن‎های دانشمندان است. در جهان توسعه نیافته وطن علم قوام ندارد. کشور توسعه نیافته نمی‎داند به چه تعداد دانشمند نیاز دارد و به فرض اینکه بداند نمی‎تواند توسعه آموزش را در حد نیاز نگاه دارد. اکنون بیش از دو برابر دانشمندانی که در کشور به‎ کار علم، پژوهش، طراحی، درمان و راهبری سازمان‎های علمی تکنیکی اشتغال دارند در خارج از کشور به سر می‎برند و هر سال بر تعداد فارغ التحصیل‎های دوره‎‎های تکمیلی دانشگاه‎ها افزوده می‎شود که تعدادی از آن‎ها به خارج می‎روند و بهترین‎هایشان طبق انتخاب اصلح که در مقصد مهاجرتشان صورت می‎گیرد، مجبور به ماندن میشوند. سیاست این درد را نمی‎تواند درمان کند و در این باب گرفتار تناقض‎ها و تعارضهاست. اینکه دانشمندان ما در مجلات و نشریات علمی آثار و پژوهش‎های خود را عرضه کنند یک فضیلت است اما الزام دانشمندان به نوشتن مقاله در مجلات خارجی را می‎توان تایید ضمنی و البته نادانسته جواز مهاجرت دانشمندان دانست زیرا نتایج کار علمی در کشور به‎کار نمی‎آید و باید به خارج فرستاده شود. معنی‎اش این است که کشور به دانشمند و دانشش نیاز ندارد. اگر دانش را می‎توان صادر کرد چرا مهاجرت دانشمند را منع کنند، به‎خصوص که تشویق دانشمندان به ماندن در کشور از طریق تعارف و تشویق‎های لفظی و بی‎پشتوانه و سپس الزام آنان به نوشتن مقاله به زبان خارجی و ارسال به خارج گرچه در ظاهر نشانه اهتمام به علم و اهمیت دادن به آن است، تدبیر نیست. اگر بگویند علم جهانی است و بخل در آن روا نیست مطلب را درست درنیافته‎اند زیرا مقصود این نیست که روابط علمی با جهان قطع شود. این روابط هرچه بیشتر توسعه یابد غنیمت است اما اینکه از علم خود بهره نبریم و یک‎سره آن را به خارج بفرستیم هرچه باشد نامش رابطه علمی نیست. وقتی می‎گویند اگر اشتغال ایجاد شود و دانشمندان کار مناسب، درآمد کافی و آرامش خاطر و خیال داشته باشند از کشور نمی‎روند، مثل این است که بگویند اگر علم در اینجا مثل آنجا شود دانشمند از کشور نمی‎رود (و پیداست که اگر این شرایط فراهم باشد و باز هم دانشمند بخواهد از کشور برود، بهتر است که برود) اما این جمله کاملا به حل مسئله کمک نمی‎کند زیرا تکرارِ معلوم است و مفید هیچ معنایی نیست و اگر معنایی داشته باشد این است که باید وضعی کم و بیش نظیر و شبیه وضع جهان مهاجرپذیر پدید آورد. به این ترتیب حل مسئله فرار مغز‎ها به حل صد‎ها مسئله دشوار دیگر موکول می‎شود و این نه حل مسئله بلکه فرار از اندیشیدن و تدبیر است. صرف نظر از آنچه گفته شد آیا ما اکنون برای همه دانشمندان داوطلب خدمت در کشور شغل مناسب و وسایل رفاه و شرایط آسودگی تن و جان و خاطر آماده داریم یا می‎توانیم در کوتاهمدت این‎ها را فراهم کنیم؟ پیداست که پاسخ منفی است؛ فرض کنیم که فردا 20 هزار دانشمند ایرانی از خارج بیایند و داوطلب خدمت در کشور شوند. کشور به آن‎ها چه نیازی دارد و دانشگاه‎ها و مراکز علمی ـ پژوهشی چه پاسخی به آن‎ها می‎توانند بدهند. مسائل واقعی با اگر‎های بی‎وجه و بیجا حل نمی‎شود. در علم و منطق اگر‎ها ناظر به امکان هستند و نه موهوم صرف. تنها عیبش این است که حل مسئله مهاجرت دانشمندان، در آن موکول به حل همه مسائل می‎شود. در شرایطی که میلیون‎ها جوان تحصیلکرده بیکارند، ما چگونه بگوییم که اگر برای همه شغل و امنیت خاطر و تامین آینده فرزندان ایجاد کنیم مهاجرت متوقف می‎شود؟ در عمل فرهنگی و اجتماعی هم مثل قلمرو علم اگر‎ها باید ناظر به امکان‎ها باشند؛ یعنی وقتی حل مسئله مهاجرت نخبگان را به اشتغال و فراهم کردن آسایش خاطر آنان موکول می‎کنند باید شرایط امکان آن‎ها کم و بیش فراهم باشد و اگر این شرایط فراهم نیست، اگر را باید دور انداخت و کاش می‎توانستیم از شر این همه اگر که هر روز در حل مسائل خرج می‎کنیم ر‎ها شویم. 


 رضا داوری اردکانی

  • محسن گرگانی
  • ۱
  • ۰

متن زیر نوشته آقای مصطفی فعله گری در هفته نامه پنجره شماره 210 می باشد .

بازی بردگان بورژوازی

  قلیان... فوتبال... سیگار... چیپس... ناسزا... قرمز... آبی... همه‌جا قلیان‌سرا... همه‎جا سیگار... همه‌جا زمین فوتبال... همه‌جا ناسزاگویی فوتبال‌زده‌ها به همدیگر... مجری‌‎های تلویزیونی ایرانِ فردوسی و ابن‌سینا و مولوی، هر بحثی را به زمین و پا‎های ضربه‌زننده فوتبالیست‌‎ها پیوند می‌زنند: کشاورزی، انرژی هسته‌ای، هنر سینما، صنعت خودرو، کارآفرینی و اگر بتوانند آیین و مذهب را، روانه مثال‌‎های فوتبالی می‌کنند. همه‌جا، زد و خورد فوتبالی. همه‌جا شکست یا پیروزی  و استقلال یا وابستگی تیمی فوتبال‌زده‌ها.

بردگان مدرن،‌ هوادار می‌خواهند. بردگان پول، پول و پول. بردگان بورژوازی سده نوزدهم مسیحی، سالخورده و جوان، در زمین فوتبالی به گستردگی جهانی پر از آز و نیرنگ، اخلاق‌گریزی و فرهنگ‌ستیزی، می‌دوند و عرق می‌ریزند تا توپ ناسزا‎های زننده‌شان را در چارچوب دروازه هستی بردگان رویاروی خویش فروبکوبند.

انیمیشن‌‎های ایرانی هم پر از حرافی‌‎های فوتبالی. در دورترین شهر‎های ایران، استادیوم فوتبال. در شهر‎های بزرگ اما، جای خالی کتابفروشی و کتابخانه و خانه‌‎های دانش، هنر و فرهنگ. جای خالی کتاب را قلیان و سیگار پر کرده است. جای خالی خانه‌‎های دانش و ادبیات و اندیشه‌ورزی را قلیان‌خانه‌ها، فوتبال‌کده‌ها و پهنه خودنمایی و تندخویی فوتبالی و افسردگی قلیانی‎ـ‌‎سیگاری پر می‌کند. همه‌جا، گریه فوتبالیست‌‎های شکست‌خورده، ستیز خانواده‌‎ها با همدیگر، بر سر هواخواهی از بردگان پول و دارایی‌‎های بادآورده. قرمز و آبی و سیاه و صورتی و بنفش و سفید. همه‌جا کتابفروشی‌‎های بی‌درآمد. همه‌جا دهان‌‎های کف‌کرده فوتبال‌زده‌ها. خانواده‌‎های بی‌کتاب، ثروت‌‎های فوتبالی بی‌حساب، سکته فرهنگ و سکته اخلاق. فرهنگ‌سرا‎های بی‎چشم و چراغ. عشق سیگار و عشق فوتبال و عشق خودرو‎های میلیاردی، نوشیدن جام‌‎های پیاپی جهانی، لبریز از خون داغ. همه‌جا خون بردگان رومی. همه‌جا خون بازیکنان میدان جنگ‌‎های گلادیاتوری. همه‌جا فوتبال و قلیان و سیگار. برزیل و بولیوی و یونان. شورش کارگران و بیکاران. کار و عدالت و نان. بودجه‌‎های میلیاردی، در جیب مافیای برده‌فروشان. همه‌جا، توپ گرد و نیزه و دشنام. شمارگان ترسناک سیگار، در برابر نوجوانان. خستگی خرد، دلمردگی ورزش، مرگ تختی جهان‌پهلوان. مبلغان شهوت دلار و مارک و تومان. همه‌جا قلیان و بی‌کارگی و تحمیق. دود سیگار و پیراهن این تیم و مدل‌‎های موی بر سر بردگان. کتاب و اندیشه و تئاتر و هنر و دانش همگانی، فراموشان. پاینده باد بودجه‌‎های هنگفت یک جنگ بی‌امان. همه‌جا ناله و آه نوباوگان، در میانه دود و قل‌قل قلیان. کوچ نخبگان و گوشه‌نشینی فرزانگان. جان برای فوتبال و جان فدای قلیان. مدیران شیفته فوتبال و مسئولان حذف قلیان. تیر هشدار آرش، شکسته در پرسش تلخ کمان. قحطی زورخانه‌‎ها و فریدون و سام و نریمان. خوش باد جیب تیم‌‎های رنگ به رنگ بردگان. پر باد از پیر و جوان، خانه‌‎های آموزش فوتبال و کشیدن قلیان. تیراژ کتاب‌ها، 500 هزار. تیراژ سیگار و قلیان، میلیونی و چند صد هزار. لرزش تن فردوسی و حافظ و نیما، در گور. چشم مخالفان سیگار و فوتبال بردگان، کور!

   مصطفی فعله‌گری


  • محسن گرگانی
  • ۱
  • ۰

 در این پست فیلمنامه و مشخصات فیلم فارست گامپ را قرار داده ایم .

دانلود فیلمنامه فارست گامپ

فارست گامپ (Forrest Gump) فیلمی آمریکایی به کارگردانی رابرت زمکیس محصول سال ۱۹۹۴ پارامونت پیکچرز است. فیلم برپایهٔ رمانی به همین نام اثر وینسنت گروم ساخته شده است.

فارست گامپ یک موفقیت عظیم تجاری بود به طوری که در مجموع توانست ۶۷۷ میلیون دلار در گیشه جهانی کسب کند و تبدیل به پرفروش‌ترین فیلم آمریکا در آن سال شود.

فارست گامپ نامزد دریافت ۱۳ جایزهٔ اسکار شد و از این تعداد ۶ جایزه را شامل جایزه اسکار بهترین فیلم، بهترین جلوه‌های ویژه، بهترین کارگردانی و جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد برای تام هنکس را بدست آورد. در لیست ۲۵۰ فیلم برتر تاریخ سینما در سایت IMDB این فیلم در رتبه ۱۵ قرار دارد.

داستان
فارست گامپ (تام هنکس)، مرد ساده‌دلی است که در ایستگاه اتوبوسی منتظر نشسته‌است. با آمدن خانمی، خود را معرفی می‌کند و داستان زندگیش را تعریف می‌کند. فارست کودکی با بهرهٔ هوشی پایینتر از همسالانش است و تمام دنیایش مادرش (سالی فیلد) که حوادث اطرافش را با زبانی ساده برایش توصیف می‌کند. او در کودکی مجبور به استفاده از اسکلت و داربست فلزی بود که به پایش بسته می‌شد. بچه‌های همسالش او را دوست نداشتند. اما یکی با او همبازی شد: جنی. طی حادثه‌ای، آن اسکت مزاحم فلزی در هم می‌شکند و توانایی فارست در دویدن پدیدار می‌شود. فارست که حالا بالغ شده در راگبی به افتخار می‌رسد. جنی جوان (رابین رایت پن) که هرگز از مهر پدر الکلی‌اش بهره‌ای نداشته، آرزو دارد خوانندهٔ کانتری شود. او دختر سر به راهی نیست و حتی در یک بار نامناسب خوانندگی می‌کنند. در روزهای جنگ با ویتنام، فارست به ارتش می‌پیوندد. هنگام خداحافظی، جنی از فارست می‌خواهد شجاع نباشد و هر وقت خطری بود فقط فرار کند. فارست در دورهٔ آموزشی ارتش، دوستی به نام بوبا (میکلتی ویلیامسون) پیدا می‌کند. او جوان سیاهپوست ساده‌دلی است که آرزو دارد خانوادهٔ فقیرش را با صید میگو به وضع بهتری برساند. آنها به ویتنام اعزام می‌شوند و تحت فرماندهی سرگرد دن تیلور (گری سینایس) قرار می‌گیرند. در یکی از حملات، نیروهای آمریکا بشدت بمباران می‌شوند. با فرمان فرماندهش، فارست شروع به دویدن می‌کند و ناگهان به یاد بوبا می‌افتد. او باز می‌گردد تا بوبا را پیدا کند اما هر بار یک مجروح دیگر را می‌یابد و او را تا کرانهٔ رودخانه می‌رساند، از جمله سرگرد دن را. بالاخره بوبا را در حالیکه بشدت زخمی است می‌یابد. بوبا می‌میرد و فارست زخمی جزئی برداشته ولی سرگرد دن هر دو پایش را از دست می‌دهد. دن بخاطر آنکه تا آخر عمر فلج است و با افتخار نمرده و گمان می‌برد فارست نگذاشته به سرنوشتش برسد از او خشمگین است. فارست مدال افتخار می‌گیرد و در دوران نقاهت استعدادش در پینگ‌پنگ شکوفا می‌شود. در حالیکه او به مسابقات جهانی می‌رود و یکی یکی پله‌های افتخار را طی می‌کند زندگی جنی هر روز در سراشیبی است. اعتیاد و روابط ناسالم، جوانی و زندگی جنی را می‌رباید. فارست سرگرد دن را با خود همراه می‌کند تا به آرزوی بوبا جامهٔ عمل پوشاند. او اسم قایقش را جنی می‌گذارد و موفق می‌شود یکی از بی‌نظیرترین صیدهای میگو را انجام دهد، چنانکه عکسش بر جلد مجله‌ها برود. ولی او فقط دنیای کوچک خودش را می‌خواهد دنیایی که تمام وسعتش آغوش مادر و داشتن جنی است.

این فیلم همزان با فیلم موفق رستگاری در شاوشنک (در یک سال) ساخته شد و تقریباً در تمامی جایزه های اسکار با این فیلم رقیب بود. فارست گامپ در همه رقابت ها پیروز شد و در این سال رستگاری در شاوشنک موفق به کسب هیچ جایزه ای نشد. هر چند که بعد ها در لیست ۲۵۰ فیلم برتر تاریخ سینما در سایت IMDB رستگاری در شاوشنک در رتبه ۱ و فارست گامپ در رتبه ۱۵ قرار گرفت.

بازیگران
    تام هنکس (فارست گامپ)      رابین رایت پن (جنی کوران)      گری سینایس (ستوان دن تیلور)     سالی فیلد (خانم گامپ)      میکلتی ویلیاتمسون (بوبا)      مایکل کونر هامفری (کودکی فارست)      هانا هال (کودکی جنی کوران)      هالی جوئل آزمنت (کودکی فارست گامپ)

جایزه‌ها
    برندهٔ جایزه اسکار بهترین فیلم
    برندهٔ جایزه اسکار بهترین کارگردانی برای رابرت زمکیس
    برندهٔ جایزه اسکار بهترین فیلم‌نامهٔ اقتباسی برای اریک راث
    برندهٔ جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد برای تام هنکس
    برندهٔ جایزه اسکار بهترین تدوین فیلم برای آرتور اشمیت
    برندهٔ جایزه اسکار بهترین جلوه‌های ویژه


  • محسن گرگانی